یکشنبه، آبان ۰۹، ۱۳۸۹
جمعه، آبان ۰۷، ۱۳۸۹
یکی!!
تا به حال فقط یک ترجمه از شعر "از مرگ..." شاملو به دستمون رسیده! عجله کنین! کمر همّت ببندین و دست به قلم بشین اگه نه ممکنه پشیمون بشین ! پشیمونی هم - می دونین که - دیگه سودی نداره! دربچه سخت منتظر ترجمه های شماست.
چهارشنبه، آبان ۰۵، ۱۳۸۹
نقشها و رنگها / نقاشیهای ماشاالله محمّدی
ماشاالله محمّدی نقاش و انیمیشنساز ایرانیِ اهل سنندج، تابهحال نقاشیهای خود را در شهرهای مختلف به نمایش گذاشته است. دل «دریچه» خیلی میخواهد که امکاناتی فراهم شود تا بتوان کارهای هنرمندان ایرانی را در کراکف، به لهستانیان ارائه کرد. شما پیشنهادی دارید؟ برایمان بنویسید. شاید بشود با همکاری هم، کاری کرد!
دوشنبه، آبان ۰۳، ۱۳۸۹
مولانا در پیچوتاب موسیقی
بخشی از غزل مولانا، آهنگساز و خواننده: ماریوش کلوح ( Mariusz Koluch )، خواننده لهستانی اپرا
مُرده بُدم زنده شدم، گریه بُدم خنده شدم
دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم
دیدهی سیر است مرا، جان دلیر است مرا
زَهره ی شیر است مرا، زْهره ی تابنده شدم
گفت که «دیوانه نئی، لایق این خانه نئی.»
رفتم دیوانه شدم سلسله بندنده شدم
گفت که «سرمست نئی، رو که ازین دست نئی.»
رفتم و سرمست شدم وز طرب آکنده شدم
گفت که «تو زیر ککی، مست خیالی و شکی.»
گول شدم، هول شدم، وز همه برکَنده شدم
گفت که «تو شمع شدی، قبلهی این جمع شدی.»
جمع نیَم، شمع نیَم، دودِ پراکنده شدم
گفت که «شیخی و سَری، پیشرو و راهبری.»
شیخ نیَم، پیش نیَم، امر ترا بنده شدم
گفت که «با بال و پری، من پر و بالت ندهم.»
در هوس بال و پرش بیپر و پرکنده شدم
گفت مرا دولت نو: «راه مرو، رنجه مشو
زانکه من از لطف و کرم سوی تو آینده شدم.»
ترجمه همان بخش از غزل
زنده یاد دکتر مارک اسموژینسکی، «در گذر کلمات»، ص 57
مُرده بُدم زنده شدم، گریه بُدم خنده شدم
دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم
دیدهی سیر است مرا، جان دلیر است مرا
زَهره ی شیر است مرا، زْهره ی تابنده شدم
گفت که «دیوانه نئی، لایق این خانه نئی.»
رفتم دیوانه شدم سلسله بندنده شدم
گفت که «سرمست نئی، رو که ازین دست نئی.»
رفتم و سرمست شدم وز طرب آکنده شدم
گفت که «تو زیر ککی، مست خیالی و شکی.»
گول شدم، هول شدم، وز همه برکَنده شدم
گفت که «تو شمع شدی، قبلهی این جمع شدی.»
جمع نیَم، شمع نیَم، دودِ پراکنده شدم
گفت که «شیخی و سَری، پیشرو و راهبری.»
شیخ نیَم، پیش نیَم، امر ترا بنده شدم
گفت که «با بال و پری، من پر و بالت ندهم.»
در هوس بال و پرش بیپر و پرکنده شدم
گفت مرا دولت نو: «راه مرو، رنجه مشو
زانکه من از لطف و کرم سوی تو آینده شدم.»
ترجمه همان بخش از غزل
زنده یاد دکتر مارک اسموژینسکی، «در گذر کلمات»، ص 57
Martwy byłem oto żyję. Z płaczu w radość się wzbiję.
W królestwie miłości jam panem wieczności.
Patrzeniem zmęczony,duszą nieustraszony,
Odwagą lwa uwiedziony-blaskiem Wenus żyję.
Rzekł: Tyś nie szalony, tyś niegodny tej strony.
Odtąd w szaleństwie żyję, w okowach własnych żyję.
Rzekł: Tyś niepijany. Idź, boś nam nieznany.
Poszedłem po upojenie, poczułem twoje tchnienie.
Rzekł: Tyś nie zabity, tchnieniem tyś nie okryty.
Przed jego obliczem żywym upadły-m i zabity-m.
Rzekł: Tyś sprytniusi, wyobraźnia wciąż cię kusi.
Zgłupiałem, oniemiałem, z wszytkim wokół zerwałem.
Rzekł: Tyś stał się świecą, kiblą salonów niecną.
Jam ni świecą, ni salonem. Jam jest dymem rozproszonym.
Rzekł: Tyś szejchem i głową, przywódcą i wszystkich ozdobą.
Jam nie szejch i nie ozdoba, jam w twej woli upodobał.
Rzekł: Ty nosisz dwoje skrzdeł, ja już nie dam tobie żadnych.
I tak pragnąc jego skrzydeł, stałem goły i bezradny.
Rzekło do mnie szczęście: Nie idź, oszczędź sobie trudu,
Bo to ja z miłości swojej wyjdę ci naprzeciw.
Martwy byłem, oto żyję, w mgnieniu słów, Mark Smurzyński, str. 57
Martwy byłem, oto żyję, w mgnieniu słów, Mark Smurzyński, str. 57
پنجشنبه، مهر ۲۹، ۱۳۸۹
فراخوان
ترجمهی کی بهتره؟!
از مرگ ...
هرگز از مرگ نهراسیدهام
اگرچه دستانش از ابتذال شکنندهتر بود.
هراس من ـ باری ـ همه از مردن در سرزمینیست
که مزد گورکن
از آزادیِ آدمی
افزون باشد.
جُستن
یافتن
و آنگاه
به اختیار برگزیدن
و از خویشتنِ خویش
بارویی پی افکندن ـ
اگر مرگ را از این همه ارزشی بیشتر باشد
حاشا حاشا که از مرگ هرگز هراسیده باشم.
احمد شاملو، مجموعهی «آیدا در آینه»
دوستان عزیز شعری که در زیر میخوانید شعریست به نام «از مرگ ...» سرودهی احمد شاملو که زندهیاد دکتر مارک اسموژینسکی چند سال پیش در یکی از کلاسهای ادبیات معاصر یا کلاس ترجمهاش، با دانشجویان کار کرده بود.
چند ماهیست ـ نمیخواهم بگویم از مرگ ـ که از رفتنِ مارک میگذرد، به این بهانه، از همه علاقهمندان به کار ترجمه دعوت میکنیم که این شعر را به یادبود مارک اسموژینسکی، به لهستانی و یا انگلیسی (لهستانی مقدم خواهد بود) ترجمه کنند و برای ما بفرستند.
پایانِ مهلت ارسال، اول دسامبر میباشد تا هیئت داوران، فرصت کافی داشته باشند که این ترجمهها را تا تاریخ 12 دسامبر، ـ سالروز رفتن مارک ـ بررسی و بهترین را انتخاب کنند. «خدا را چه دیدید» شاید «دست و دل دریچه باز باشد» و جایزهای هم در کار!
از مرگ ...
هرگز از مرگ نهراسیدهام
اگرچه دستانش از ابتذال شکنندهتر بود.
هراس من ـ باری ـ همه از مردن در سرزمینیست
که مزد گورکن
از آزادیِ آدمی
افزون باشد.
جُستن
یافتن
و آنگاه
به اختیار برگزیدن
و از خویشتنِ خویش
بارویی پی افکندن ـ
اگر مرگ را از این همه ارزشی بیشتر باشد
حاشا حاشا که از مرگ هرگز هراسیده باشم.
دی ماه 1341
احمد شاملو، مجموعهی «آیدا در آینه»
چهارشنبه، مهر ۲۸، ۱۳۸۹
یک پیشنهاد از ایران
سلام دوستان نادیده!
دانستن این که در کشور لهستان و در شهر کراکوف، رشتهی ایرانشناسی بهعنوان یک رشتهی دانشگاهی تدریس میشود، برایم جذابیت زیادی داشت. در طول سال گذشته توانستم اطلاعاتی دربارهی دانشکدهی شما، بهواسطهی دوستان مشترکی که داریم، به دست بیاورم. حالا علاقهام به فعالیت و دانشکدهی شما بیشتر شده و دوست دارم رابطهی نزدیکتری بینمان برقرار شود.
دانستن این که در کشور لهستان و در شهر کراکوف، رشتهی ایرانشناسی بهعنوان یک رشتهی دانشگاهی تدریس میشود، برایم جذابیت زیادی داشت. در طول سال گذشته توانستم اطلاعاتی دربارهی دانشکدهی شما، بهواسطهی دوستان مشترکی که داریم، به دست بیاورم. حالا علاقهام به فعالیت و دانشکدهی شما بیشتر شده و دوست دارم رابطهی نزدیکتری بینمان برقرار شود.
شما به صورت آکادمیک روی فرهنگ، زبان و تاریخ ایران مطالعه میکنید و زبان فارسی را هم یاد گرفتهاید. از طرف دیگر زبان لهستانی، ادبیات و فرهنگ خود را نیز میشناسید. میدانم که برخی از شما به یکی ـ دو زبان اروپایی نیز تسلط دارد. اینها لازمههای اولیه برقراری یک رابطهی فرهنگی است. پس به این فکر افتادم که باید بهنحوی از پتانسیل موجود در دانشکدهی ایرانشناسی کراکف بهسود تبادل فرهنگی استفاده کنیم.
شما میتوانید مطالب فارسی خود را چه تألیف و چه ترجمه، فعلاً در موضوعات مرتبط با کتاب، کتابخوانی، کتابخانهها، آمار مطالعه، سرانهی کتاب و کتابخانه، تاریخچهی کتاب و کتابخانهها، مشاهیر ادبی و پژوهش فرهنگی، چه مربوط به ایران و چه مربوط به لهستان یا سایر کشورها، بهصورت مطالبی بین هزار تا هزاروپانصد کلمه، بهصورت فایل «ورد» word نوشته و برایم به این نشانی ایمیل کنید: aidin.ferangi@gmail.com
طبعاً نیاز به هر توضیحی هم که دربارهی مطالب باشد، میتوانیم مکاتبه کنیم. توصیه میکنم قبل از شروع به نوشتن مطلب، برای جلوگیری از اتلاف وقت، موضوع و طرح اولیه را با من درمیان بگذارید. این ابتدای همکاری ماست. امیدوارم با گسترش رسانههای همکار در ایران، همکاری شما نیز با ما بیشتر شود.
فعلاً مطالب ارسالی شما در یک سایت معتبر وابسته به یک نهاد خصوصی در زمینهی کتاب و فرهنگ منتشر خواهد شد. و صدالبته حقالتحریر تعلق گرفته به مطالبتان را هم برایتان گرفته و به شما خواهم رساند.
سهشنبه، مهر ۲۷، ۱۳۸۹
ترجمه لهستانی شعر«میعاد» احمد شاملو از مجموعهی «آیدا در آینه»
Ahmad Shamlou
czas spełnienia
przekraczając granice Twojego ciała kocham Cie
podaruj mi upragnione nocne skrzydła bym uchwycił twe odbicia
blask i wino
gwieździste niebo i napięty łuk mostu
podaruj mi tęczę
niech ostatnia kadencja
jeszcze raz zabrzmi w Twej tonacji
przekraczając granice własnego ciała
kocham Cię
w tej wielkie rozłące
gdzie kończy się już misja ciał
a płomień i szaleństwo serc i pragnień
całkowicie
nas ogarnia
i żadna myśl nie daje się zakląć w słowo
niczym dusza
która na końcu swej wędrówki
zostawia ciało na pożarcie sępom
przekraczając miłość
kocham Cie
wzbijając się ponad dźwięki i barwy
wykraczając poza nasze ciała
obiecaj mi spotkanie
میعاد
در فراسوی مرزهای تنت تو را دوست میدارم.
آینهها و شبپرههای مشتاق را به من بده
روشنی و شراب را
آسمان بلند و کمان گشادهی پل
پرندهها و قوسوقزح را به من بده
و راه آخرین را
در پردهای که میزنی مکرر کن.
در فراسوی مرزهای تنم
تو را دوست میدارم.
در آن دوردست بعید
که رسالت اندامها پایان میپذیرد
و شعله و شور تپشها و خواهشها
به تمامی
فرومینشیند
و هر معنا قالب لفظ را وامیگذارد
چنان چون روحی
که جسد را در پایان سفر،
تا به هجوم کرکسهای پایانش وانهد...
چنان چون روحی
که جسد را در پایان سفر،
تا به هجوم کرکسهای پایانش وانهد...
در فراسوهای عشق
تو را دوست میدارم،
در فراسوهای پرده و رنگ.
در فراسوهای پیکرهایمان
با من وعدهی دیداری بده.
اردیبهشت 1343
شعر «میعاد» از مجموعهی «آیدا در آینه»، انشارات نگاه، صفحهی 83، چاپ پنجم، 1372
دوشنبه، مهر ۲۶، ۱۳۸۹
نوبرانه
سلام
این بلاگ را ساختهایم که پلی باشد بین ایران و لهستان، پلی مجازی ولی محکم. با این امید که روزی پلی واقعی زده شود بین این دو فرهنگِ آشنایِ غریبه.
هر کدام از شما دوستان میتوانید مطالب خود را ـ به زبان فارسی یا لهستانی ـ اعم از داستان، شعر، مقاله، طنز، خلاصهی پایاننامه، خاطره، مصاحبه، ترجمه، سفرنامه، موسیقی، نمایشنامه، سینما و هر چیز مفید دیگری که به ذهنتان میرسد برای ما بفرستید و ما آنها را اگر متناسب با اصولمان باشد در «دریچه» درج خواهیم کرد.
و هر کدام از شما ما را بسیار خوشحال میکنید اگر در بخش «دیدگاهها و پیشنهادات» نظر، پیشنهاد و انتقاد خود را برایمان بنویسید.
برای هرچه پربارتر شدن «دریچه» امیدمان همدلی همقدمی و همقلمی شماست.
منتظر مطالب، پیشنهادات و نظرات سازنده شما هستیم.
Nasz blog ma być pomostem między Iranem i Polską, pomostem wirtualny, ale trwałym, z nadzieją, że uda się kiedyś stworzyć prawdziwy most łączący te dwie niby bliskie, ale wciąż jeszcze obce sobie kultury.
Każdy z Was może nam przesłać swój artykuł – w języku perskim lub polskim – opowiadanie, wiersz, publikację, satyrę, streszczenie pracy magisterskiej tudzież licencjackiej, wspomnienia, wywiady, tłumaczenia, dzienniki podróży, a także scenariusz, muzykę czy film i wszystko inne, co przyjdzie Wam do głowy i będzie Waszym zdaniem pożyteczne, a my, jeśli tylko będzie odpowiadało naszym głównym założeniom, zamieścimy to w „dariche”. Dacie nam powód do radości umieszczając swoje propozycje, uwagi krytyczne czy komentarze w części „uwagi i opinie”
Żeby „dariche” było jak najbardziej owocne liczymy na wasze oddanie, wsparcie i współpracę. Czekamy na Wasze twórcze opinie i propozycje.
اشتراک در:
پستها (Atom)