به دنبال فراخوان "دریچه" برای ارسال خاطرات، مقالات، یادنامه و ... مربوط به دکتر مارک اسموژینسکی و دریافت چندین پاسخ، در زیر یکی از این فرستاده ها را از دوست نادیده، خانم سارا رحمانی می خوانید. نوشته ی دیگری از ایشان به زبان آلمانی دریافت کرده ایم که به زودی انتشار خواهد یافت. با سپاس فراوان از خانم سارا رحمانی عزیز.
گرامیداشت
یاد مارِک
اسموژینسکی
به
بهانهی
دومین سال درگذشت ایرانشناس فقید لهستانی:
مارِک اسموژینسکی
بیش
از یک دهه از آشناییام
با او میگذرد.
آشناییای
که شوربختانه هرگز رنگ واقعیت به خود
نگرفت و در حصار دنیای مجازی
و تنها یکجانبه
به حیات خود ادامه داد و خواهد داد، چرا
که او دیگر در میان ما نیست و زین پس نیز
هرچه از او بشنویم و بخوانیم محدود به
یادها و خاطرات «دیگران»
میشود
و بس.
و این دیگران هرچه
بگویند و بنویسند باز «
تو»
ی واقعی را زنده
نمیکنند،
تویی که از کنار هیچکس
گذر نکردی بیآنکه
یادی جاوید در خاطر او باقی نگذاری و تو
بزرگی بودی بس فروتن که هرگز قَدرت را
ندانستند و نخواهند دانست.
هم آنهایی
که با تو بودند و تو را بیشتر
از چون منی میشناختند،
بر این نکته صحه میگذارند
و با من همرایند.
دو
سال از مرگ عزیزی میگذرد
که هنوز میبایست
سالها
میزیست
و درخت دانشش بیشتر
و بیشتر
به بار مینشست.
عزیزی که جوان رفت
و بیش از این دنیای خاکی را تاب نیاورد.
دو سالی که به سرعت
برق و باد گذشت و سالهای
بیشماری
نیز در پی خواهد داشت، اما «او»،
آن بزرگمرد ِ فرهیخته، «
مارِک اسموژینسکی
» از
آن دست انسانهایی
نبود که آدم به راحتی فراموششان کند.
حتی برای من که ایشان
را دورادور و به عبارتی به صورت مجازی
میشناختم.
اما سلوک و رفتار هر
فرد، خواه با او دمخور باشیم و خواه
آشناییای
انتزاعی باشد، چنان تأثیر ژرفی در دیگر
افراد میگذارد
که تعیین کنندهی
ادامهی
دوستی، آشنایی یا علاقه بدو و آثار احتمالی
وی خواهد بود.
مارِک اسموژینسکی،
ایرانشناس
فقید لهستانی که با ایران زیست و در ژرفای
این دریای ناپیدا جان به جانآفرین
تسلیم کرد، از معدود انسانهایی
است که مصداق این سخنان بود و هست.
نگاه گیرا و نافذش
و بیش از همه اخگر سوزانی که او در جان
مخاطب خود میانداخت،
با سخن گفتن بی نقصش (که
گویا جز پارسی سره، چندین و چند زبان دیگر
را نیز به خوبی میدانست)،
با آزرم و شرمی ذاتی، و با دانش بیبدیلش،
چنان بیننده و شنوندهاش
را به خود مجذوب و در خود ذوب میکرد
که بیطُرفه
بازگشتن از این سیر و سلوک درونی محال
مینمود.
پاژنام
(لقب)
«ایرانشناس»
نه شایستهی
هر پژوهشگر زبان و فرهنگ ایران است و این
را ایرانپژوهان
نیک میدانند.
ایران در گسترهی
فرهنگی، زبانی، قومی و ...
بس گسترده و فراختر
ز آن است که کسی به درجهی
استادی در همهی
زمینهها
و رشتههای
مرتبط بدان برسد، با این حال در طول تاریخ
چند نفری بودهاند
که شایان دریافت چنین نامیاند،
و از دید من که استادان ایرانشناسی
زیادی را دیده و میشناسم،
مارِک اسموژینسکی در زمرهی
این افراد -
یعنی ایرانشناس
به معنای واقعی واژه-
بود و خواهد ماند.
همیشه در شگفتم که
چگونه برخی انسانهای
خاکی و افتاده مانند آقای اسموژینسکی -
با همهی
دانش و بزرگیشان-
هرگز چنان که
شایستهاند
نامور نمیشوند،
لیک فرومایگانی نابخرد که همهی
تلاششان را برای تخریب دشمن فرضی خود -
خواه یک ملت یا فرهنگ
آن-
میکنند،
در چشم برخی افراد کمتر
از چشمبرهمزدنی
مشهور، عزیز و دانشمند میشوند
که نمونهی
بارز چنین افرادی را بسیاری بهتر از بندهی
حقیر میشناسند
(د.
ن.
م.).
باری،
گرچه بهندرت
فرصتی برای شناخت انسانهای
بزرگ به سراغ افراد میآید،
اما خنک آنکه
چنین فرصتی بدو دست دهد و بزرگان زمانهی
خویش را بشناسد، چه رودررو و چه دورادور.
بزرگانی چون مارِک
اسموژینسکی.
در
پایان برای خانوادهی
محترم آقای اسموژینسکی، دوستان و آشنایان
ایشان و شاگردانشان که بیش از محروم شدن
از استادی دانشمند، انسانی فرهیخته،
گرامی و والامقام را ازدست دادند، آرزوی
بردباری و استواری دارم.
روانش شاد و یادش
گرامی.
با
احترام
سارا
رحمانی
21
آذر 1390
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر