همسفر باد:
دومین سال نبود مارک اسموژنسکی
در سالهای
پس از جنگ جهانی دوم و سالهای نخست تاسیس
جمهوری مردمی لهستان که سرشار از سختی و
مشقت برای شهروندان لهستان بود، در شهر
ووج، شهری در میانه لهستان که ایرانیان
آن را با نام لودز بیشتر میشناسند، شهری
که تا یک سده پیشتر پارچههای بافته شده
آن در بازارهای تهران هم از محبوبیت
برخوردار بود، شهری که شاید بتوان منچستر
لهستان نامیدش، در یازدهم ژوئن 1954
برابر
با 1333
خورشیدی،
فرزندی پسر در خانوادهای کارگری زاده
شد، فرزندی که دومین پسر خانواده و فرزند
چهارم بود.
این
کودک مارک نامیده شد و نام میانی او
بوکومیل.
نامی
که خود پیوندی ناگسستنی با مانویت در
اروپا دارد.
خانواده در
آن شرایط سخت زندگی اما برای معاش و زیستن
کنار یکدیگر تلاش بسیاری کردند.
پدر
در دو شیفت به کار مشغول بود و مادر یک
شیفت..
در سالهای
تحصیلات ابتدایی بود که درخشید.
از
نظر درس و اخلاق.
این
درخشش در صورتی بود که در محیط خانه امکان
آمادگی تحصیلی چندان مهیا نبود.
او
که سخت به امر تحصیل میپرداخت و در درس
و مشق کوشا بود، برای درس خواندن در شبها
ناگزیر از استفاده از چراغ مطالعه در
گوشهای از اتاق بود.
در
این سالها بود که شخصیت جستوجوگر او
شکل گرفت.
خصلتی
که تا واپسین روزهای زندگی با او بود.
خصلتی
که شاید مشخصه بارز او بود.
در آن سالها
که نظام کمونیستی رو به توسعه در عرصه
قدرت داشت، مادر خانواده که دارای اعتقادات
ژرف مسیحی بود، کودکان خود را با ایمانی
مذهبی پروراند.
این
ایمان مذهبی فرزندان خانواده را به
ایستادگی در برابر نظام کمونیستی رهنمون
شد.
یکی
از دو خواهر مارک به اتهام فعالیت ضد امنیت
کشور به بند رفت.
خود
مارک نیز در اعتراضات سال 1970
به
سختی مضروب شد.
نتیجه
این ایستادگی برای مارک محرومیت از دریافت
گذرنامه بود.
در سالهای
کودکی و نوجوانی، خواهر خود را در تمرینهای
رقص همراهی میکرد و به تماشای رقصهای
ملی و دیگر رقصها میپرداخت و این ریشه
علاقه او به هنر رقص است، علاقهای که تا
رقصهای ایرانی را نیز دربر گرفت.
مارک در
نوجوانی به ورزش نیز دلبسته بود.
ورزش
مورد علاقه او در آن سالها، ورزش
شمشیربازی بود.
مارک
گذشته از امر تحصیل و ورزش به فعالیت هنری
نیز میپرداخت.
در
گروه نمایش نیز فعالیت میکرد.
این
علاقه تا جایی بود که حتی میخواست
هنرپیشگی را پیشه خود کند.
اما
از صرافت آن افتاد.
چندی
به باستانشناسی و با گروههای باستانشناسی
به حفاری در لهستان پرداخت.
او که سرانجام
به تحصیل ادبیات در دانشگاه زادگاهش،
ووج، پرداخت، در 1976
دانشنامه
کارشناسی ارشد خود را در رشته زبان و
ادبیات لهستانی دریافت کرد.
عنوان
پایاننامه وی جریان دگرگونی معنایی-
زیباییشناختی
ترجمههای لهستانی اشعار گئورگ تراکل
بود.
در سالهای
جوانی اما حادثهای در حیات مارک روی
داد.
حادثهای
تاثیرگذار:
مرگ
پدر.
اما
دلبستگی به شرق و عرفان او را به سوی هند
کشاند و به آموختن زبان سنسکریت پرداخت.
خود
را آماده تحصیل در رشته هندشناسی در
دانشگاه ورشو کرد.
اما
از آنجا که داوطلب تحصیل در این رشته
فزونتر از حد پذیرش دانشگاه بود، قرار
بر این شد که مارک یک سالی را به طور موقت
به تحصیل ایرانشناسی بپردازد تا سال
بعد بتواند تحصیل هندشناسی را آغاز کند.
اما
بعد از گذشت چندی ایرانشناسی او را با
خود و در خود برد.
اما
در یکی از گفتوگوهایی که با زنده یاد
مارک اسموژنسکی داشتم، او به یاد میآورد
که در دوران کودکی تصویر بازرگانی شرقی
را کشیده و زیر آن نوشته بود:
تاجری
از ایران.
شاید
ایران از کودکسالی در وی نهفته بود، بذری
که در سالهای جوانی او جوانه زد.
سرانجام یک
دهه بعدتر از فراغت از تحصیل ادب لهستانی،
در 1986
،
موفق به اخذ دانشنامه کارشناسی ارشد در
رشته ایرانشناسی از دانشگاه ورشو شد.
عنوان
پایاننامه او کارکرد الگوهای اساطیری
در تعریف مفهوم حرکت در نوشتههای دکتر
علی شریعتی بود.
ایرانشناس
شد، مسلمان گشت و به نام حسین، نامدار.
پس
از دریافت درجه کارشناسی ارشد، در
ایرانشناسی از دانشگاه ورشو، در پیشه
مترجم در ایران کاری یافت.
به
اصفهان رفت، شهری که به شهر کودکان لهستانی
نامدار است و این به روزگار سالهای دهه
بیست خورشیدی بازمیگردد و حضور پناهجویان
لهستانی در ایران آن سالهای خون و قحطی
و جنون جهان.
در فاصله
سالهای 1984
تا
1989
به
تدریس در انستیتو پژوهشهای فرهنگی
دانشگاه ووج مشغول بود.
در
این دوره او به نگارش پیرامون فرهنگ و
ادبیات ایران نیز میپرداخت.
او در 1989
برابر
با 1368
خورشیدی
موفق به دریافت بورس تحصیلی از دولت ایران
برای تحصیل در دوره دکتری زبان و ادبیات
فارسی، در دانشگاه تهران شد.
در
تهران که بود در بلوک 23
خوابگاه
دانشجویان دانشگاه تهران در امیرآباد
شمالی سکونت داشت.
مدتی
را نیز با مرحوم قیصر امینپور هم اتاق
شد.
سالهای
آخر دهه 60
و
آغازین سالهای دهه 70
را
در تهران سپری کرد.
ازدواج
کرد.
همسری
ایرانی، رشتههای پیوند عاطفی او را با
ایران استحکام بخشید.
در 1997
برابر
با 1376
خورشیدی
با گذراندن پایاننامهای با عنوان
تصحیح انتقادی و بررسی ساختار رمزی
سیرالعباد الی المعاد سنائی غزنوی، به
راهنمایی دکتر شفیعی کدکنی دفاع کرد،
پایاننامهای که اگرچه به زبان فارسی
تالیف شده اما هنوز در انتظار انتشار است.
کاش
پیش از رفتن، به دوستانش، به ایرانیان و
ایرانپژوهان دیگر، این شانس را میداد
تا از نگاه او، که بیشک با نگاه من و توی
ایرانی تفاوت دارد، این اثر سنایی را
بازخوانی کنند.
اسموژنسکی
در زمینه ترجمه آثار ادبی فارسی به زبان
لهستانی کوششهایی کرد.
در
همان سالها، پیش از ازدواج و در روزگاری
که به تحصیل در دوره دکتری در دانشگاه
تهران اشتغال داشت، به ترجمه شعری بلند
از سهراب سپهری به نام صدای پای آب به زبان
لهستانی همت کرد، ترجمهای که طراحیهایی
از سپهری را نیز دربر داشت، کتابی که در
1993
در
زادگاهش ووج منتشر شد و لهستانیان امکان
آشنایی با منظری دیگر از شعر فارسی را
یافتند.
در
همان سالهای پایانی دهه 60
نیز
به سفارش موسسه تنظیم و نشر آثار امام
خمینی، وصیتنامه آیتالله خمینی را به
زبان لهستانی ترجمه کرد، ترجمهای که
تاکنون منتشر نشده است.
او شاید یکی
از نخستین کسانی بود که در مورد پیشینه
مسلمانان در لهستان به زبان فارسی سخنانی
جامع بیان کرد.
این
سخنان در دانشگاه امام صادق ایراد شده
است، سخنانی در مورد گروهی از مسلمانان
که سابقه سکونت آنان در لهستان به حدود
600
سال
پیش بازمیگردد.
از دیگر
ترجمههای او از فارسی به لهستانی میتوان
از ترجمه عقل سرخ یاد کرد که در حقیقت
نخستین معرفی شیخ اشراق، سهروردی به جهان
لهستانی بود.
واپسین
کار او ترجمه 32
غزل
از دیوان شمس به زبان لهستانی بود.
ترجمهای
که همزمان با سال مولانا (2008
میلادی)
انتشار
یافت.
اسموژنسکی
در زمینه معرفی فرهنگ لهستانی به ایرانیان
نیز کوشا بود.
گذشته
از ترجمههای پراکندهای که در مطبوعات
فارسی زبان از ادبیات لهستانی منتشر کرد،
ترجمه دفتری از سرودههای شاعر نامدار
لهستانی و برنده نوبل ادبی 1996
میلادی،
شیمبورسکا با عنوان آدمها بر پل را در
کارنامه خود دارد، ترجمهای که با همکاری
مرحوم شهرام شیدایی و چوکا چکاد انجام
گرفت و توسط نشر مرکز منتشر گردید.
مارک برای
آشناسازی ایرانیان با فرهنگ لهستان،
سردبیری شماره 13
نشریه
پل فیروزه را برعهده گرفت، شمارهای که
ویژهنامه فرهنگ لهستان محسوب میگشت.
قرار
بود با او روی ترجمه گلچین شعر لهستانی
از قرن پانزدهم تا امروز کار کنیم.
کار
مشترکی که آغاز نشده پایان یافت.
اسموژنسکی
در طول مدتی که پس از ازدواج در ایران
زیست، به واسطه همسرش با محافل ادبی در
شهر کرج ارتباط یافت.
از
دل این ارتباط و نزدیکی بود که همکاری وی
با شیدایی و چکاد شکل گرفت.
او
را شاید گل سرسبد آن محفل باید دانست.
او
در آن جلسات به ارائه ترجمههایی از ادب
لهستانی میپرداخت و در پیرامون آثار
ادبی معاصر ایرانی به دوستان ایرانی به
گفتوگو میپرداخت.
اسموژنسکی
پس از بازگشت به لهستان تلاش کرد تا در
دانشگاهی که در آن تحصیل کرده بود، شغلی
در سمت استاد بیابد اما موفق نشد، چرا که
گروهی در برابر حضور مارک در فضای دانشگاهی
جبهه گرفتند.
شاید
حضور پرقدرت مارک در فضای دانشگاهی، دیگر
رنگ و درخششی برای آنان باقی نمیگذاشت
اما سرانجام توانست در دانشگاه یاگلونیان
در شهر کراکوف لهستان که در حقیقت دومین
دانشگاه اروپا از نظر قدمت است، به تدریس
بپردازد.
مارک را شاید
آن گوهری میبایست دانست که بر زمین
افتاده بود، همان گوهری که بیدل دربارهاش
سروده است:
دست
خود بوسد هر آن کس کز زمین برداردم.
و
در روزگار ما، در جریان ایرانشناسی در
لهستان، این کراکوف بود که با پذیرفتن
مارک در حقیقت دست خود را بوسید.
بگذار
ورشو، گروه ایرانشناسی دانشگاه ورشو
با بیخبری در درد خودپرستی خود بماند.
حسرت
ژرفای دانش مارک، از جان و جهان ایران،
تا ابدالآباد در دل گروه ایرانشناسی ورشو
مانده است و خواهد ماند.
این
چه اندوهی بزرگ برای ایرانشناسان ورشو
است.
در
امروز و فرداها نیز!
یکی از
حوزههای مطالعاتی مارک نقش روشنفکران
در حوزه تمدن ایرانی بود.
به
باور او سهروردی نیز یکی از روشنفکران
تاریخ ایران است.
او
بر این باور بود که باید تاریخ روشنفکری
ایران را دوباره بازنویسی کرد و این بار
از زاویهای دیگر.
به
یاد آوریم که مارک نخستین مترجم سهروردی
به زبان لهستانی نیز بود.
او
با ترجمه درخشان عقل سرخ به زبان لهستانی،
مرزهای نوینی در جغرافیای سهروردیشناسی
گشود:
لهستان.
گذشته از
ایران، او به دیگر حوزههای جهان ایرانی
نیز علاقه داشت.
او
که پس از اقامت چند ماه در افغانستان به
نقش روحانی زیارتگاه در فکر ایرانی
میاندیشید، در سومین همایش انجمن جوامع
فارسی زبان که در سال 2007
در
گرجستان برپا بود در این باره سخن گفت.
عنوان
سخنرانی او شیوه نمادین زیارتهای کابل:
در
چهارراه اسلام و جادوگری بود.
او گذشته از
برپایی سمینارهایی درباره ایران به تدریس
عروض، تاریخ ادبیات، اسلام در ادبیات و
تاریخ ایران و ترجمه فارسی از سالهای
2000
تا
2009
اشتغال
داشت.
او در سالهای
تدریس در کراکوف در دوره فوق دکتری
ایرانشناسی ثبت نام کرد.
او
که جریانهای نوین ادبی در ایران را
پیوسته رصد کرد برای تز فوق دکتری خود
موضوع پست مدرنیسم در ایران را برگزید.
این
پایاننامه را با نگاهی به رمان ابوتراب
خسروی به نام رود راوی مینوشت.
رمانی
که در سال 2006
در
دانشگاه آکسفورد نیز درباره آن سخنرانی
کرده بود.
اسموژنسکی
در 12
دسامبر
2009
برابر
با 21
آذر
1388
درگذشت.
مرگش
بر اثر ابتلا به آنفولانزا روی داد، هرچند
که دو سالی با سرطان خون دست به گریبان
بود.
در روند
ایرانشناسی لهستانی، اگر نه اروپایی،
جریانی با زندهیاد دکتر مارک اسموژنسکی
آغاز میگردد که به ارائه گونهای نوین
از ایرانشناسی میانجامد، ایرانشناسی
که تنها ایرانشناس، به معنای سنتی آن
نیست، بر این سخن تاملی بایست.
ایرانشناسان
اروپایی، در جهت شناساندن تمدن، فرهنگ و
ادبیات ایران، حتی سوگمندانه، به شهروندان
ایران زمین نیز سهم به سزایی دارند.
از
آغاز مطالعات اوستاشناسی در هند تا روزگار
ما، این گروه، نسخههای خطی ما را شناسایی،
تصحیح و منتشر کردند.
بحثهای
فلسفی ما را گسترش دادند.
در
مراکز آموزشی و پژوهشی ما به فعالیت و
تحقیق پرداختند.
این
گروه در جامعه خود نیز به آموزش و پژوهش
پیرامون ما و فرهنگ ما پرداختند و گاه حتی
به زبانی دیگر، نه زبان ما و نه زبان
خودشان، به نگارش درباره ایران و جان
ایران پرداختند.
تمام این
کوششها، اما جریانی یک سویه بوده و هست.
جریانی
که البته براساس تعریف سنتی آن باید یک
سویه بوده باشد.
آن
بزرگان همه ایرانشناس بودند، آنان ایران
را میشناختند.
هر
یک اما از زاویهای و حوزهای خاص.
اما زندهیاد
دکتر مارک اسموژنسکی تنها این نبود.
او
پلی بود و معبری دوسویه.
او
تجسم دادوستد یا بده بستانی بود میان دو
فرهنگ و دو ملت.
دو
ملتی که در نگاه نخست هیچ مشابهتی ندارند
و بیگانهاند.
اسموژنسکی
همچون چراغ بود.
همچون
فانوسی که پیرامون خویش را روشن میسازد.
او
همواره و هرجا که بود اطراف خویش را به
طعم نور و روشنان میهمان میکرد.
در
ایران که بود، ایرانشناس بود و نبود.
از
بسیاری از ایرانیان و فارسیزبانان،
ظرایف زبان را حتی نیکتر آموخته بود و
ژرفتر.
از
این مهم تر آن که بنمایههای جان و جهان
ایران و ایرانی را بسی ژرفتر از اهل زبان
نوشیده بود.
در ایران که
بود، ایرانیان را که مشتاق دانایی بودند،
درک کرد و از لهستان و جان فرهنگ آن گفتوگو
کرد و نوشت.
از
ایران میگفت و از لهستان نیز.
تو
گویی لهستانشناسی بود که به فارسی
مینوشت.
ترجمه
میکرد، جان ایرانیان را به جان لهستان
نزدیک میساخت و گاه حتی پیوند میزد.
از
این رو اسموژنسکی را باید ایران-
لهستانشناس
خواند.
او
راهی را آغاز کرد که ایرانشناسان جوان
آن را پی گرفتهاند.
ایرانشناسان
دیگری از لهستان و حتی دیگر کشورها.
در
تاریخ ایرانشناسی بیشک نام اسموژنسکی
خواهد ماند.
نام
او در کنار نام دیگر بزرگان خواهد نشست و
نشسته است.
طی دو دهه
دوستی نزدیک با مارک اسموژنسکی از او
بسیار آموختهام.
نه
تنها از لهستان و فرهنگ لهستانی که با او
جان ایران را نیز در نگاهی متفاوت و آیینه
دیگر، باز شناختم.
او
از ما و فرهنگ ایران ما آشنازدایی کرد.
تو
گویی، با او جان ایران را عریان در پیش
چشم دیدم.
در
یکی از شبگردیهایی که با وی در تهران
داشتم بود که او برای نخست بار از نقش نقیض
نمادها در فرهنگ ایرانی سخن گفت، از حضور
دو فرهنگ ایرانی، از دو تاریخ ادبیات، از
باباطاهر و خیام.
حال که رفته
است یادش با ماست.
آنان
که مارک را از نزدیک میشناختند، بیشک
با من هم رای خواهند بود که:
زود
بود رفتن، یادش و نامش گرامی باد...
21/9/90