شیمبورسکا در ابتدای سخنرانیاش به مناسبت دریافت جایزهی نوبل میگوید:
«میگویی در سخنرانی جملهی اول دشوارترین جمله است. به هر حال من از آن
گذشتهام. و در یکی از مصاحبههایاش میگوید: از کودکی شعر میگفتم.
شعرهای طنز، و از این راه پول به دست میآوردم. وقتی یکی از شعرها به دل
پدرم مینشست، و او را به خنده میانداخت. سکهای به من میداد. پس میشود
گفت که از اولین سالهای عمرم با شعر کسب درآمد میکردم.
در گفتوگویی دیگر میگوید:
بعضیها فکر میکنند جایزهی نوبل، نوعی مسابقهی ملکهی زیبایی است. روزی
در صف خرید میوه بودم و دو خانم پشت سرم ایستاده بودند و خبر نداشتند که
جلوی آنها ایستادهام. یکیشان، به دیگری گفت: میدونی چی شد؟ اون
برندهی نوبل رو دیدم. ـ خب، چه شکلی بود. و اولی گفت: واه واه افتضاح
بود!
شوخیای بین جوانان رایج است که به صورت سوال و جواب اجرا میشود:
سوال: اگر ادیسون برق رو اختراع
نمیکرد، چه میشد؟ بعد از این فرصت مناسب برای هاج و واج ماندن طرف مقابل
داده میشود. جواب طنز این است: خب، یک نفر دیگر اختراعاش میکرد.
در این شوخی، حقیقتی نهفته است.
پروژههای علمی (به خصوص در دنیای مدرن) وابسته به فرد نیستند. به عبارتی
دیگر، این پروسهی منظم حتما در طی مدت مشخصی انجام خواهد شد. اما در مورد
هنر، این شوخی یا این حقیقت رایج نیست: اگر چارلی چاپلین آن فیلمها را
نمیساخت و آن کمدیها را اجرا نمیکرد (به قول جوانها) عمرا کسی دیگر
چارلی چاپلین نمیشد. و اگر بکت «در انتظار گودو» را نمینوشت، هیچ کسی
دیگر (با اطمینان میگویم) نمیتوانست در انتظار گودو بنویسد. نقاشیهای
پیکاسو را کس دیگری نمیتوانست بکشد و ... جدای از طنز که در گفتههای
شیمبورسکا و چند نمونه از آنها را برای پشت سر گذاشتن دشواری سخنرانی
برایتان بازگو کردم، طنز خاصی در شعرهای او هست که منحصر به اوست: مثلا در
شعر «امکانات»: خندهدار بودن شعر گفتن را/ به خندهدار بودن شعر نگفتن
ترجیح میدهم و در شعر «زیادی»: ستارهی جدیدی را کشف کردهاند/ و این به
این معنا نیست که دور و بر ما روشنتر شده/ و چیزی اضافه شده که تا به حال
نبوده باشد.../ ستاره چیز فوقالعادهای است/ اما این هنوز دلیل نمیشود/
که به سلامتی زنانمان ننوشیم/ که بیشک نزدیکترند.
و در شعر «شب شعر یک شاعر»: ای
الههی شعر/ داد و فریادهای تماشاچیان را از ما دریغ کردهای/ اگر کسی
بوکسور نباشد/ انگار که اصلا وجود ندارد و نیز کل شعر «تشییع جنازه». اما
طنز کل کار شیمبورسکا نیست. طنز مثل پارچهی حریر بسیار دلربایی است که با
حرکت ماهرانهی شیمبورسکا از روی شعرهای او کنار زده میشود و مواجه
میشویم با شعرهای «گفتوگو با سنگ»، «گربهای در خانهی خالی»،
«اندیشیدن»، «شکنجه»، «منظرهای با یک دانه شن»، «آدمهای روی پل»،
«راهآهن»، «روابط سری با مردهها» که نمیتوانی با آنها بخندی. شیمبورسکا
فرصت خنده و تفکر است. اندکی خنده و بسیار تفکر. از این لحاظ او بسیار
شبیه زندگی است. در این اسلوب هم او بیتردید یکه و منحصر به فرد است.
استاد در ایجاد رابطه بین چیزهایی است که رابطهشان را دیرگاهی است منطق
قطع کرده است. او و تنها او میتواند منظرهای را به همراه یک دانه شن در
حال افتادن روی هرهی پنجره را به ما نشان دهد. او و تنها او توانسته و
میتواند در سنگی را بزند و ما را به تالارها و اتاقهای تو در توی سنگ
ببرد. او و تنها او میتواند تابلوی «آدمها روی پل» هیروشیگه اوتاگاوا را
دوباره نقاشی کند و آن را حرکت دهد. چاپ کتاب آدمها روی پل هم برای خودش
طنز منحصر به فردی دارد که برایتان میگویم: کتاب، با این طرح جلد و با دو
هزار نسخه (فقط دو هزار) در سال ۱۳۷۶ چاپ شد و به قدری از آن استقبال شد
که یک ماه پرفروشترین کتاب و سه ماه بعد جزو ده کتاب پرفروش بود و به
فاصلهی چند ماه دوباره با همین طرح جلد و باز در دو هزار نسخه به چاپ دوم
رسید و چون اصرار داشتیم که چاپ سوم با این طرح جلد نباشد، در آن سالها
که خبری از گوگل و موتورهای جستوجوی اینترنتی نبود با زحمت فراوان تصویری
از تابلوی آدمها روی پل هیروشیگه اوتاگاوا پیدا کردم و از ناشر خواهش
کردم که این بار فرض کند کتابی از لئوناردو داوینچی دربارهی مونالیزا دارد
چاپ میکند و بهتر است تصویر تابلوی مونالیزا را روی جلد بزند و این کتاب
هم که اسمش آدمها روی پل است و قس علی هذا. این خواهش باعث شد چاپ سوم
کتاب با شش سال فاصله در سال ۸۲ و باز هم فقط در دو هزار نسخه چاپ شود. و
باز هم مورد استقبال قرار گیرد. چاپ چهارم کتاب با حذف یک شعر و حذف تصویر
آدمها روی پل با این طرح جلد خنثی و دم دستی و کاغذ نامناسب و تنها در
۱۶۰۰ نسخه بعد از نه سال چاپ شد. با این روند احتمالا چاپ پنجم کتاب بعد از
۱۴۱۰، ۱۴۲۰ چاپ خواهد شد. و باز هم در هزار نسخه. از آن استقبال گرمی
خواهد شد. اینها را مثلا وقتی مقایسه کنید با کتاب کوری ساراماگو که سه ـ
چهار ترجمهی متفاوت دارد و هر کدام تا چاپ دهم و بیستم رسیده، طنز قضیه
برایتان آشکارتر میشود. من شانس این را داشتم که با دو نفر از بهترینها
در شعر و ترجمه، همکاری کنم. با شهرام شیدایی که شعرهایاش همتراز بهترین
شعرهای دنیاست و با مارک اسموژنسکی که ایرانشناس و مترجمی دقیق بود که در
کنار همسر ایرانیاش خانم هایده وامبخش زبان ما را واژه به واژه میشناخت و
نیز ادبیات کلاسیک و مدرن ما را.
مارک اسموژنسکی چند سال قبل از
اینکه شیمبورسکا برنده نوبل ادبیات شود، تعدادی از شعرهای او و هربرت را ترجمه
کرده بود و در یکی از جلسات شعر برای ما خوانده بود. با اعلام جوایز نوبل
۱۹۹۶ با مارک و شهرام قرار گذاشتیم یک مجموعه شعر از شیمبورسکا ترجمه کنیم.
خوشبختانه شاعرانی از این دست به زبانی جهانی در شعر دست یافتند و فقط
برای مردم خود شعر نمیگویند و این هم کار ترجمه را آسانتر میکند و هم
اطمینان به اینکه شعر در زبان مقصد تقریبا کامل به خواننده منتقل میشود.
ما به شیوهی ترجمهی کارگاهی و با تحلیل جامع مارک و بازنوشت آن به زبان
فارسی با کلنجار با واژهها و معناها هر روز یک شعر از شمبورسکا ترجمه
کردیم و کمکم به دنیای او وارد شدیم. دربارهی شیوهی کار و بررسی تحلیل
ترجمهی گروهی و مسائل کلی آن و به خصوص در مورد ترجمهی آدمها روی پل، به
همراه شهرام شیدایی، سخنرانیای در سال ۲۰۰۲ در دانشگاه یاگلونیان کراکف
لهستان داشتم که ترجمهی انگلیسی آن به همت مارک اسموژنسکی و پروفسور آنا
کراسنوولسکا در انتشارات آکادمی علوم در مجموعهای به نام زبانهای شرقی در
ترجمه چاپ شد. با مارک و شهرام شعرهای دیگری از گروه برولیان که از شاعران
جوان آوانگارد لهستان بودند ترجمه کردیم که به مرحلهی چاپ نرسید.
برنامههایی هم برای ترجمهی هربرت، میوش و روژهویچ که دگر مهلت نداد.
ترجمهی گروهی نیاز به همدلی و شور و شوق خاصی دارد با وجود اشخاص فرهیخته و
توانایی مثل پروفسور آنا کراسنوولسکا و باربارا منکارسکا و هایده وامبخش و
دانشجویان علاقهمند رشتهی ایرانشناسی در کراکف و ورشو و با همکاری
دوستان ایرانی میشود شاعران و نویسندگان لهستان و ایران را به مردم دو
کشور معرفی کرد. در انتها یک شعر چاپ نشدهی شیمبورسکا را با ترجمهی مارک
اسموژنسکی با اجازهی همسرش هایده وامبخش برایتان میخوانم تا جبران
خستگی تحمل پرت و پلاهای من شود. قرار بود این شعر به جای شعر حذف شدهی
کتاب آدمها روی پل بنشیند که ننشست:
شاید همهی این چیزها
شاید همهی این چیزها
در آزمایشگاه جریان دارد
زیر یک چراغ در روز
و میلیاردها چراغ در شب
شاید نسلهای آزمایشی باشیم
که از ظرفی به ظرف دیگر ریخته میشود
در شیشه تکان داده میشود
به وسیلهی چیزی به جز چشم نظاره میشود
تا سر انجام هر کدامشان جدا جدا با پنس گرفته شود
شاید یک جور دیگر باشد:
بدون هیچ مداخلهای
تغییراتی طبق برنامه
خود به خود روی میدهد
سوزن، زیگزاگهای از قبل پیشبینی شده را
آهسته ترسیم میکند
شاید تا به حال چیز قابل توجهی در ما مشاهده نشده
مونیتورهای کنترلکننده به ندرت روشن میشود
فقط در صورت جنگ، آن هم یک جنگ مهم
بعضی از پروازهای بالای کرهی زمین
یا سفرهای بزرگ از نقطهی آ تا نقطهی ب
شاید هم برعکس
در آنجا حوادثی جزئی را میپسندند
بفرمایید این هم دختر کوچولویی در مونیتور بزرگ
که دگمهای را به آستین خود میدوزد
دستگاهها سوت میکشند
کارمندها جمع میشوند
و اما این چه اعجوبهای است
با تپشهایی در قلب کوچکاش
سوزن را با چه وقار دلنشینی
نخ میکند!
کسی با وجد فریاد میزند:
رئیس را خبر کنید
بیاید و خودش ببیند!
در این مطلب از کتابهای
«نظریههای ترجمه در عصر حاضر» نوشتهی ادوین گنتزلر با ترجمهی علی
صلحجو و آدمها روی پل ترجمهی مارک و شهرام و چکاد و «عکسی از یازده
سپتامبر» ویسووا شیمبورسکا ترجمهی ایونا نوویسکا و علیرضا دولتشاهی نقل
قولهایی آورده شده است.