چهارشنبه، اسفند ۰۷، ۱۳۹۲

زندگی هر انسان مثل یک گلیم است / زوزنا بوایِت Zuzanna Błajet


آن چه در زیر می خوانید نظر و تحلیلیست که خانم زوزنا بوایت / Zuzanna Błajet  دانشجوی فارغ التحصیل ایران شناسی ،  درمورد فیلم " خانه روی آب" به کارگردانی بهمن فرمان آرا نوشته اند ( در زمان دانشجویی) . لحظه کوتاهی از فیلم را می توانید در پایان مقاله ببینید.
با سپاس از خانم زوزنا بوایت

این اواخر، سر کلاس مکالمه فارسی، فیلمی با عنوان " خانه ای روی آب" را تماشا کردیم. نویسنده و کارگردان این فیلم بهمن فرمان آرا است که یکی از مشهورترین کارگردان های ایران محسوب می شود. طرح این فیلم بسیار جالب است و حالا لازم نیست آن را تعریف کرد. مهمتر از طرح، پیام این فیلم است که برای من باعث به فکر فرو رفتن درمورد مقصود و هدف عمر انسان شده است.

قهرمان اصلی فیلم، پزشکی میانسال و ثروتمند است که خیلی اعتماد به نفس هم دارد. او در خانه ای بزرگ با خدمتکار و بدون خانواده زندگی می کند. با گذشت هر دقیقه از فیلم خلق و خو، خصوصیت و حوادث زندگی او را می دانیم و همزمان، داریم می فهمیم که او انسان خوبی نیست، که با دیگران بد رفتار می کند. خانم باز است و معشوقه دارد. پدرش در خانه سالمندان زندگی می کند و خیلی احساس تنهایی می کند. منشی او در گذشته از او باردار شد و چاره ای نداشته جز سقط جنین. همچنین پسرش که طی سال ها با او هیچ ارتباطی نداشت، پیش او می آید و معلوم می شود که در خارج، بدبخت بوده، هویّتش را از دست داده و بدتر از همه معتاد به مواد مخدّر است.

یک رویداد، روزگار و اخلاق پزشک را کاملاً تغییر می دهد. او موقع رانندگی، فرشته ای را زیر می گیرد. و دستش با لمس کردن فرشته زخمی عمیق برمی دارد. ناگهان برخوردش با زندگی عوض می شود. او می فهمد که رویدادهایی که قبلاً از آن ها راحت می گذشت، روی او اثر سختی گذاشته اند. یواش یواش به ذهنش می رسد که به علت اعمال او ، زندگی بعضی از مردم ویران شده است و می کوشد خودش را درست کند. اما  همه این چیزها را دیر فهمید.

می شود گفت که زندگی هر آدم مثل یک گلیم است و هر انسان و هر اتفاقی که به مرور با آن روبه رو می شویم، یک نخ از گلیم ماست و در واقع به سبک ِ خودمان شکل و نقشه آن را طرح می کنیم و به این ترتیب گلیم ما بافته می شود و همچنین پایان زندگی بسته است به رفتار ما.

در فیلم سمبل های زیادی مشاهده می شود. مثلاً چند بار پیرزنی که بافتنی می بافد ، نمایان می شود. به نظر می رسد که او نماد سرنوشت است. سمبل دیگر، کسی است که قهرمان اصلی را تعقیب می کند و در پایان فیلم پزشک را می کشد. خود صحنه کشتن پر از سمبلهاست. می شود گفت که قاتل پزشک هم نماد سرنوشت است و اگر این طور باشد، می فهمیم که ممکن نیست از قسمت خود فرار کنیم. قبل از قتل، چند کاموا از پیرزنی که بافتنی می بافت جلو دوربین ظاهر می شود و شکل تار عنکبوت می گیرد. دکتر درست در وسط آن می میرد و این صحنه نشان می دهد که قسمت ما را میان چنگال خود با زور خواهد گرفت.

به نظر من پیام فیلم این است که ما باید قدر زندگی را بدانیم و همچنین قدر روابط بین آدم ها را؛ که باید به احساسات دیگران احترام بگذاریم نسبت به بدبختی دیگران حساس باشیم وگرنه، زندگی ما مثل خانه ای بدون بنیاد روی آب ساخته شده یا مثل کشتی ِ بدون سکان خواهد بود.

به لهستانی می گوییم که "برای اصلاح رفتارمان هیچ وقت دیر نیست" ؛ اما حقیقتش را بخواهید گاهی دیر است!


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر