شنبه، شهریور ۲۵، ۱۳۹۱

آری رسم روزگار چنین است / سیدمهدی موسوی

متنی برای شیمبورسکا و یوزپلنگانی که با من دویده اند/ سیدمهدی موسوی

جوان بودیم و جلسات کرج پر بود از فسیل هایی که مطالعه را عیب می‌دانستند و شعرشان هم از قرن نهم جلوتر نیامده بود... جوان بودیم و دلمان که از فضای آن روزهای غزل می گرفت ماهی یک بار در خانه ی «دکتر اقبال» عزیز جمع می شدیم و شعر واقعی می خواندیم و نقد می کردیم و بحث می کردیم

آن روزها با شهرام شیدایی عزیز آشنا شده بودم که حالا مرده است و آری رسم روزگار چنین است! و آن روزها با علیرضا حسینی عزیز آشنا شده بودم که حالا مرده است و آری رسم روزگار چنین است! و بعد با «مارک اسموژنسکی» آشنا شدم و حرف زدیم و از زبان او «شیمبورسکا»ی نازنین را شناختم

بعدتر «آدم ها روی پل» چاپ شد با ترجمه ی اسموژنسکی در کنار شیدایی و چوکا چکاد! که به ما نشان داد می توان یک کتاب را به زبان فخیم ترجمه نکرد (نگاه کنید به بلاهایی که سر سیلویا پلات و مایکوفسکی آورده اند) و در عین حال درست هم ترجمه کرد و خواند و بارها از آن لذت برد. کتابی که به زودی نایاب شد و هیچ وقت خوب پخش و تجدید چاپ نشد (زیرا وزارت ارشاد نازنین با چاپ چهارمش به علت وجود شعر «فسق و فجوری بدتر از اندیشیدن وجود ندارد» مخالفت کرد!!!) و آخرش بعد سالها «منصوره سجادی» نازنین (ادمین پیج) لطف کرد و از صفحات مال خودش فتوکپی گرفت و برایم سیمی کرد و فرستاد

بعدها ترجمه هایی مثل «عکسی از یازده سپتامبر» هم آمدند اما هیچ کدام برایم «آدم ها روی پل» نشدند و هنوز یادم هست که با شعر «پیاز» چقدر گریه کرده بودیم و با شعر «گربه در خانه ی خالی» چقدر گریه کرده بودیم و با شعر «رژه» چقدر مبهوت شده بودیم و با شعر «کتاب حوادث همیشه از نیمه باز می شود» چگونه غرق لذت شده بودیم و چگونه قبل هر شعرمان پشت میکروفون می گفتیم: «مسخره بودن شعر گفتن را به مسخره بودن شعر نگفتن ترجیح می دهم» و چقدر کوتیشن های کتاب، ملکه ی ذهنمان شده بود

شعرهایش اکثر اوقات به فرم های پیچیده و زبان نمی پرداخت اما پر از کشف های عرضی بود و پر از ایده های بکر برای هر شعر. پر از نمادگرایی و عمق که می شد بارها و بارها بخوانی اش و لایه های بیشتر و تاویل های تازه را پیدا کنی. شعرهایش از جنس عاشقانه هایی نبود که در فیس بوک و اس ام اس ها پخش شوند و همه ی دختر و پسرهای دبیرستانی بشناسندش. شعرهایش را باید در کنج خانه ات می خواندی و برای خودت نگه می داشتی

حالا شیمبورسکا مرده است و آری رسم روزگار چنین است... در این چند سال همه ی کسانی که دوستشان دارم یا رفته اند یا مرده اند و آری رسم روزگار چنین است... هر روز در این دنیای نکبتی تنهاتر می شویم و هر روز تحملش سخت تر می شود و هر روز زل می زنیم به دیوار و منتظریم روزی خبر خودمان در اس ام اس ها و فیس بوک و وبلاگ ها بپیچد... روزی که به قول ترالفامادورهای

«کونه وگات»: آری رسم روزگار چنین است

منبع: http://mehdimoosavifans.blogfa.com/9011.aspx

سه‌شنبه، شهریور ۲۱، ۱۳۹۱

گزارش " عصری با شیمبورسکا" / عکس






ضیاء موحد

   «عصری با شیمبورسکا»، روح شعر لهستانی، ضیاء موحد
روح شعر لهستانی

امیدوارم اغراق نکرده باشم اگر بگویم شعر ویسواوا شیمبورسکا (۲۰۱۲- ۱۹۳۱) در این سطر خلاصه می‌شود: «من آدم‌ها را بیشتر از بشریّت دوست دارم.» این سطر برگرفته‌ای کوتاه شده از شعر «امکانات» شاعر است (آدم‌ها روی پل، ص ۳۸).
هر شاعر اصیلی معیارهای شعر خود را خود می‌آفریند. شیمبورسکا چنین شاعری است. شعرش را در ترجمه هم که می‌خوانی، بر خلاف بسیاری شعر‌ها، شعر بودنش را حفظ می‌کند و حیرت می‌کنی که مگر می‌شود با چنین تصویر‌ها و حرف‌های معمولی شعر گفت. اما به آخر شعر که می‌رسی حس می‌کنی که واقعاً شعر خوانده‌ای. گسستی آشکار از آنچه معمولاً شعر می‌دانند. این آغاز شعرِ «بچّه‌های این دور و زمانه» است (همان، ۳۵-۳۷)
ما بچّه‌های این زمانه‌ایم
و عصر، عصر سیاست است.
همه‌ی امور روزانه، امور شبانه
چه مال تو باشد، چه مال ما یا شما
امور سیاسی‌اند.
چه بخواهی، چه نخواهی
ژ‌‌ن‌هایت سابقه‌ی سیاسی دارند
پوستت ته‌رنگ سیاسی دارد
چشم‌هایت جنبه‌ی سیاسی دارند.
هر چه می‌گویی بازتاب سیاسی دارد
سکوتت چه بخواهی چه نخواهی
سیاسی تعبیر می‌شود
و در جایی دیگر از همین شعر:
حتی لازم نیست انسان باشی
تا بر اهمیّت سیاسی‌ات افزوده شود
کافیست نفت باشی، علوفه یا مواد بازیافتی
و این هم پایان‌بندی شیمبورسکا در این شعر:
در این اثنا
آدم‌ها گم می‌شوند
جانوران می‌میرند
خانه‌ها می‌سوزند
و مزارع بایر می‌شوند
مثل زمان‌های قدیم که کمتر سیاسی بودند
در اغلب شعرهای شیمبورسکا بندهای شعر با ارتباط معنایی دنبال هم می‌آیند. گاهی از خود می‌پرسم: آیا نمی‌شود بعضی را حذف کرد؟ آیا نمی‌شود بندهایی را اضافه کرد؟ جوابی ندارم. اما شعر را که می‌خوانم می‌بینم انگار شعری است کامل و هر سطرش لازم. به‌ویژه که استاد پایان‌بندی است. نمونه، پایان‌بندی شعر بالا. پیش از رسیدن به پایان شعر نمی‌توان حدس زد چگونه پایان می‌یابد. اما وقتی اتفاق افتاد تکانت می‌دهد. در شعر «گربه‌ای در خانه‌ی خالی» (همان، ۱۰۳ -۱۰۵) خود را به‌جای گربه‌ای می‌نهد که مرگ صاحبش خانه را خالی گذاشته. شروع شعر این است. به همین سادگی:
مردن ـ با گربه این کار را نمی‌کنند
گربه در خانه‌ای خالی
چه کار می‌تواند بکند
و شعر این‌گونه پایان می‌یابد:
اگر برگردد
اگر پیدایش شود
به او خواهم گفت
با گربه این کار را نمی‌کنند
به طرفش طوری خواهم رفت
که انگار هیچ چیز نمی‌خواهم
یواش، یواش
با پاهای رنجیده خواهم رفت
و در ابتدا از لوس شدن‌ها و جست و خیز‌ها خبری نخواهد بود
بسیاری از شاعران برای خلق فضای شاعرانه چه کار‌ها که نمی‌کنند: به آن سوی دریا‌ها می‌روند، خواب فرشتگان را می‌آشوبند، به افق‌های دور خیره می‌شوند، از درخت نور بالا می‌روند. در به در دنبال معجزه. ببینیم شیمبورسکا در شعر «بازار معجزه‌ها» (همان، ۷۹-۸۱) دنبال چیست. بندهایی را نقل می‌کنم.
شعر، معجزه را گروه‌بندی می‌کند:
معجزه‌ی عمومی:
همین که معجزه‌های عمومی زیادی اتفاق می‌افتد.
معجزه‌ی معمولی:
در سکوت شب
پارس سگ‌های نامرئی.
.....
چند معجزه در یک معجزه:
تصویر درخت توسکا بر آب
و اینکه در تصویر، چپ و راستش معکوس شده
و اینکه آنجا تاج درخت رو به پائین می‌روید
و اینکه هیچ به ته آب نمی‌رسد
با اینکه عمق کمی دارد.
.....
معجزه‌ای که کافیست دور و برت را نگاه کنی:
دنیای همه جا حاضر
و دوباره این پایان بندی:
معجزه‌ی اضافی، همان‌طور که همه چیز اضافی است
چیزی که به اندیشه در نمی‌آید
به اندیشه در می‌آید
این دو سطر آخر نمونه‌ای از پارادوکس‌های شیمبورسکاست. به ظاهر حرفی پارادوکسیکال، اما در واقع بدین معنی که همه چیز به اندیشه درمی‌آید.
در شعر شیمبورسکا عاطفه و اندیشه‌ی فلسفی در هم تنیده شده‌اند. در شعر «هیچ چیز دوبار اتفاق نمی‌‌افتد» این حکم معروف کتاب جامعه را که: هیچ چیز در زیر آفتاب تازه نیست، شاعرانه نفی می‌کند. چه مثال نقضی بالا‌تر از اینکه شیمبورسکا نه پیش از خود وجود داشته، نه پس از خود وجود خواهد داشت. وجود این شاعر تنها یکبار اتفاق افتاده است.
شیمبورسکا فلسفه‌پیشه نیست، اما شعرش عمیقاً فلسفی است. سیاست پیشه نیست، اما شعرش عمیقاً سیاسی است. جنگ و استبداد و ترور را خوب می‌شناسد. در لهستان سالیانی با فاشیسم و کمونیسم زندگی کرده است. شعرش ساده می‌نماید اما از کنار آن ساده نمی‌توان گذشت.
من متأسفانه زبان لهستانی نمی‌دانم. اما حدس می‌زدم زبان شعرش زبان طبیعی روزمره باشد، خالی از فضل‌فروشی‌های ادیبانه و صنایع بدیع متداول و خلاصه خالی از حشو و زوائد مرسوم. حدس می‌زدم از قافیه، جز در مواردی که از متن شعر طبیعی بروید بهره نگیرد. حالا خوشبختانه دریافته‌ام که این حدس‌ها درست بوده‌اند. اگر جز این بود از شعر شیمبورسکا در ترجمه چیزی باقی نمی‌ماند. گمان نمی‌کنم شیمبورسکا با این درک عمیق از شعر، با این تعادل اندیشه و عاطفه، طنز و تصویر و وسعت تخیل، نیازی به قافیه‌سازی و اوزان سنتی داشته باشد. شعرهایی که با این شگردهایی که برشمردم سروده می‌شوند و خوشبختانه هر چه پیش‌تر می‌رویم بی‌اهمیّت‌تر می‌شوند، در ترجمه چیزی از آن‌ها باقی نمی‌ماند. اما شعر این شاعر در ترجمه نیز می‌درخشد. در ایران، کشور شعر، کتاب آدم‌ها روی پل به چاپ چهارم رسیده است. این تنها به دلیل جایزه‌ی نوبل نیست. این ترجمه هم ترجمه‌ی همه شعرهای شاعر نیست. بیشتر شعر‌ها از مجموعه‌ی ماقبل آخر شاعر انتخاب شده است. برخی از شعرهای مشهور او هم در این مجموعه نیامده است. منظور اینکه استقبال خوانندگان از این دفتر خاسته از جوهر شعری جاری در این شعرهاست. شیمبورسکا در قیاس با شاعرانی در تراز خود شعر کمی دارد، چیزی حدود ۲۵۰ شعر چاپ شده. اما اگر یک‌دهم این شعر‌ها هم ماندگار باشد، مقام او در شعر، به‌خصوص شعر لهستان تثبیت شده است.
پرسیده‌اند: چرا این‌قدر کم؟
می‌گوید: برای اینکه سطل کاغذ باطله‌ای هم در خانه دارم.
شیمبورسکا گفته است از ۵ سالگی شعر سروده و پدرش برای هر شعر پولی به او می‌داده. گاهی هم یک شعر را دو بار به او می‌فروخته. کلاهی کودکانه سر پدر. با سابقه‌ای چنین طولانی در شاعری و جایزه‌ی نوبل، ناچار حرف و خاطره درباره‌ی او زیاد است. اما قصد من در این مختصر شرح حال نویسی نیست. تنها به چند نکته‌ی نسبتاً مهم اشاره می‌کنم.
وودی آلن در سال ۲۰۱۰ مستندی از او ساخته و درباره‌ی او گفته است: «شیمبورسکا می‌تواند بیهودگی و غم‌انگیزی زندگی را چنان بیان کند که جنبه‌ای مثبت به آن دهد.»
چسلاو میوش، شاعر لهستانی دیگر و برنده‌ی جایزه‌ی نوبل او را شاعری وصف کرده ضدّ شاعران اعترافی. گفته‌اند شعرش سهولت آفرینندگی موتزارت و خشم بتهوون را نشان می‌دهد. خود شاعر می‌گوید «کلمه‌های تأثرانگیزی را برمی‌گزینم اما کوشش می‌کنم از شدت آن‌ها بکاهم.»
همه‌ی این نکته‌ها خاسته از شگرد شاعری اوست. شیمبورسکا به گفته‌ی خودش از متن فاصله می‌گیرد و با ابزار طنز و انتخاب درست زاویه‌ی دید و با تصویر‌ها و ساخت‌های معمولی زبان روزمره تأثیری بر خواننده می‌گذارد که با هیچ بیان پر گله و آه و ناله نمی‌توان چنان تأثیری نهاد. این شگرد‌ها را در دیگر شاعران لهستان نیز می‌توان دید. شیمبورسکا در واقع ادامه‌ی سنّت شعری لهستان است. او می‌گوید: «ذوق شعری در خلاء کار نمی‌کند. چیزی به نام روح شعر لهستانی وجود دارد.»
شعر لهستان تا اندازه‌ای در جهان شناخته شده است. اما شاعران نسل نو لهستان به حق گله می‌کنند که این کافی نیست. شعر‌هاشان ترجمه نشده و چهره‌های‌شان ناشناخته مانده است.
ما هم در این جلسه با آنان همصدا می‌شویم، با این تفاوت که نه تنها صدای نسل شاعران جدید ما، صدای نیما و هم‌عصران او هم شنیده نشده است. امیدواریم که این جلسه دست کم زمینه‌ی آشنایی ما را با شاعران لهستان و شاعران لهستان را با ما فراهم کند.

چوکا چکاد

شیمبورسکا، فرصت خنده و تفکر است

شیمبورسکا در ابتدای سخنرانی‌اش به مناسبت دریافت جایزه‌ی نوبل می‌گوید: «می‌گویی در سخنرانی جمله‌ی اول دشوارترین جمله است. به هر حال من از آن گذشته‌ام. و در یکی از مصاحبه‌های‌اش می‌گوید: از کودکی شعر می‌گفتم. شعرهای طنز، و از این راه پول به دست می‌آوردم. وقتی یکی از شعرها به دل پدرم می‌نشست، و او را به خنده می‌انداخت. سکه‌ای به من می‌داد. پس می‌شود گفت که از اولین سال‌های عمرم با شعر کسب درآمد می‌کردم.
در‌ گفت‌وگویی دیگر می‌گوید: بعضی‌ها فکر می‌کنند جایزه‌ی نوبل، نوعی مسابقه‌ی ملکه‌ی زیبایی است. روزی در صف خرید میوه بودم و دو خانم پشت سرم ایستاده بودند و خبر نداشتند که جلوی آن‌ها ایستاده‌ام. یکی‌شان، به دیگری گفت: می‌دونی چی‌ شد؟ اون برنده‌ی نوبل رو دیدم.  ـ خب، چه شکلی بود. و اولی گفت: واه واه افتضاح بود!
شوخی‌ای بین  جوانان رایج است که به صورت سوال و جواب اجرا می‌شود:
سوال: اگر ادیسون برق رو اختراع نمی‌کرد، چه می‌شد؟ بعد از این فرصت مناسب برای هاج و واج ماندن طرف مقابل داده می‌شود. جواب طنز این است: خب، یک نفر دیگر اختراع‌اش می‌کرد.
در این شوخی، حقیقتی نهفته است. پروژه‌های علمی (به خصوص در دنیای مدرن) وابسته به فرد نیستند. به عبارتی دیگر، این پروسه‌ی منظم حتما در طی مدت مشخصی انجام خواهد شد. اما در مورد هنر، این شوخی یا این حقیقت رایج نیست: اگر چارلی چاپلین آن فیلم‌ها را نمی‌ساخت و آن‌ کمدی‌ها را اجرا نمی‌کرد (به قول جوان‌ها) عمرا کسی دیگر چارلی چاپلین نمی‌شد. و اگر بکت «در انتظار گودو» را نمی‌نوشت، هیچ کسی دیگر (با اطمینان می‌گویم) نمی‌توانست در انتظار گودو بنویسد. نقاشی‌های پیکاسو را کس دیگری نمی‌توانست بکشد و ... جدای از طنز که در گفته‌های شیمبورسکا و چند نمونه از آن‌ها را برای پشت سر گذاشتن دشواری سخنرانی برای‌تان بازگو کردم، طنز خاصی در شعرهای او هست که منحصر به اوست: مثلا در شعر «امکانات»: خنده‌دار بودن شعر گفتن را/ به خنده‌دار بودن شعر نگفتن ترجیح می‌دهم و در شعر «زیادی»: ستاره‌ی جدیدی را کشف کرده‌اند/ و این به این معنا نیست که دور و بر ما روشن‌تر شده/ و چیزی اضافه شده که تا به حال نبوده باشد.../ ستاره چیز فوق‌العاده‌ای است/ اما این هنوز دلیل نمی‌شود/ که به سلامتی زنان‌مان ننوشیم/ که بی‌شک نزدیک‌ترند.
و در شعر «شب شعر یک شاعر»: ای الهه‌ی شعر/ داد و فریادهای تماشاچیان را از ما دریغ کرده‌ای/ اگر کسی بوکسور نباشد/ انگار که اصلا وجود ندارد و نیز کل شعر «تشییع جنازه». اما طنز کل کار شیمبورسکا نیست. طنز مثل پارچه‌ی حریر بسیار دل‌ربایی است که با حرکت ماهرانه‌ی شیمبورسکا از روی شعرهای  او کنار زده می‌شود و مواجه می‌شویم با شعرهای «گفت‌وگو با سنگ»، «گربه‌ای در خانه‌ی خالی»، «اندیشیدن»، «شکنجه»، «منظره‌ای با یک دانه شن»، «آدم‌های روی پل»، «راه‌آهن»، «روابط سری با مرده‌ها» که نمی‌توانی با آن‌ها بخندی. شیمبورسکا فرصت خنده و تفکر است. اندکی خنده و بسیار تفکر. از این لحاظ او بسیار شبیه زندگی است. در این اسلوب هم او بی‌تردید یکه و منحصر به فرد است. استاد در ایجاد رابطه بین چیزهایی است که رابطه‌شان را دیرگاهی است منطق قطع کرده است. او و تنها او می‌تواند منظره‌ای را به همراه یک دانه شن در حال افتادن روی هره‌ی پنجره را به ما نشان دهد. او و تنها او توانسته و می‌تواند در سنگی را بزند و ما را به تالارها و اتاق‌های تو در توی سنگ ببرد. او و تنها او می‌تواند تابلوی «آدم‌ها روی پل» هیروشیگه اوتاگاوا را دوباره نقاشی کند و آن‌ را حرکت دهد. چاپ کتاب آدم‌ها روی پل هم برای خودش طنز منحصر به فردی دارد که برای‌تان می‌گویم: کتاب، با این طرح جلد و با دو هزار نسخه (فقط دو هزار) در سال ۱۳۷۶ چاپ شد و به قدری از آن استقبال شد که یک ماه پرفروش‌ترین کتاب و سه ماه بعد جزو ده کتاب پرفروش بود و به فاصله‌ی چند ماه دوباره با همین طرح جلد و باز در دو هزار نسخه به چاپ دوم رسید و چون اصرار داشتیم که چاپ سوم با این طرح جلد نباشد، در آن سال‌ها  که خبری از گوگل و موتورهای جست‌وجوی اینترنتی نبود با زحمت فراوان تصویری از تابلوی آدم‌ها روی پل هیروشیگه اوتاگاوا  پیدا کردم و از ناشر خواهش کردم که این بار فرض کند کتابی از لئوناردو داوینچی درباره‌ی مونالیزا دارد چاپ می‌کند و بهتر است تصویر تابلوی مونالیزا را روی جلد بزند و این کتاب هم که اسمش آدم‌ها روی پل است و قس علی هذا. این خواهش باعث شد چاپ سوم کتاب با شش سال فاصله در سال ۸۲ و باز هم فقط در دو هزار نسخه چاپ شود. و باز هم مورد استقبال قرار گیرد. چاپ چهارم کتاب با حذف یک شعر و حذف تصویر آدم‌ها روی پل با این طرح جلد خنثی و دم دستی و کاغذ نامناسب و تنها در ۱۶۰۰ نسخه بعد از نه سال چاپ شد. با این روند احتمالا چاپ پنجم کتاب بعد از ۱۴۱۰، ۱۴۲۰ چاپ خواهد شد. و باز هم در هزار نسخه. از آن استقبال گرمی خواهد شد. این‌ها را مثلا وقتی مقایسه کنید با کتاب کوری ساراماگو که سه ـ چهار ترجمه‌ی متفاوت دارد و هر کدام تا چاپ دهم و بیستم رسیده، طنز قضیه برای‌تان آشکارتر می‌شود. من شانس این را داشتم که با دو نفر از بهترین‌ها در شعر و ترجمه، همکاری کنم. با شهرام شیدایی که شعرهای‌اش هم‌تراز بهترین شعرهای دنیاست و با مارک اسموژنسکی که ایران‌شناس و مترجمی دقیق بود که در کنار همسر ایرانی‌اش خانم هایده وام‌بخش زبان ما را واژه به واژه می‌شناخت و نیز ادبیات کلاسیک و مدرن ما را.
مارک اسموژنسکی چند سال قبل از این‌که شیمبورسکا برنده نوبل ادبیات شود، تعدادی از شعرهای او و هربرت را ترجمه کرده بود و در یکی از جلسات شعر برای ما خوانده بود. با اعلام جوایز نوبل ۱۹۹۶ با مارک و شهرام قرار گذاشتیم یک مجموعه شعر از شیمبورسکا ترجمه کنیم. خوشبختانه شاعرانی از این دست به زبانی جهانی در شعر دست یافتند و فقط برای مردم خود شعر نمی‌گویند و این هم کار ترجمه را آسان‌تر می‌کند و هم اطمینان به این‌که شعر در زبان مقصد تقریبا کامل به خواننده منتقل می‌شود. ما به شیوه‌ی ترجمه‌ی کارگاهی و با تحلیل جامع مارک و بازنوشت آن به زبان فارسی با کلنجار با واژه‌ها و معناها هر روز یک شعر از شمبورسکا ترجمه کردیم و کم‌کم به دنیای او وارد شدیم. درباره‌ی شیوه‌ی کار و بررسی تحلیل ترجمه‌ی گروهی و مسائل کلی آن و به خصوص در مورد ترجمه‌ی آدم‌ها روی پل، به همراه شهرام شیدایی، سخنرانی‌ای در سال ۲۰۰۲ در دانشگاه یاگلونیان کراکف لهستان داشتم که ترجمه‌ی انگلیسی آن به همت مارک اسموژنسکی و پروفسور آنا کراسنوولسکا در انتشارات آکادمی علوم در مجموعه‌ای به نام زبان‌های شرقی در ترجمه چاپ شد. با مارک و شهرام شعرهای دیگری از گروه برولیان که از شاعران جوان آوانگارد لهستان بودند ترجمه کردیم که به مرحله‌ی چاپ نرسید. برنامه‌هایی هم برای ترجمه‌ی هربرت، میوش و روژه‌ویچ که دگر مهلت نداد. ترجمه‌ی گروهی نیاز به همدلی و شور و شوق خاصی دارد با وجود اشخاص فرهیخته و توانایی مثل پروفسور آنا کراسنوولسکا و باربارا منکارسکا و هایده وام‌بخش و دانشجویان علاقه‌مند رشته‌ی ایران‌شناسی در کراکف و ورشو و با همکاری دوستان ایرانی می‌شود شاعران و نویسندگان لهستان و ایران را به مردم دو کشور معرفی کرد. در انتها  یک شعر چاپ نشده‌ی شیمبورسکا را با ترجمه‌ی مارک اسموژنسکی با اجازه‌ی همسرش هایده وام‌بخش برای‌تان می‌خوانم تا جبران خستگی تحمل پرت و پلاهای من شود. قرار بود  این شعر به جای شعر حذف شده‌ی کتاب آدم‌ها روی پل بنشیند که ننشست:
شاید همه‌ی این چیزها
شاید همه‌ی این چیزها
در آزمایشگاه جریان دارد
زیر یک چراغ در روز
و میلیاردها چراغ در شب
شاید نسل‌های آزمایشی باشیم
که از ظرفی به ظرف دیگر ریخته می‌شود
در شیشه تکان داده می‌شود
به وسیله‌ی چیزی به جز چشم نظاره می‌شود
تا سر انجام هر کدام‌شان جدا جدا با پنس گرفته شود
شاید یک جور دیگر باشد:
بدون هیچ مداخله‌ای
تغییراتی طبق برنامه
خود به خود روی می‌دهد
سوزن، زیگزاگ‌های از قبل پیش‌بینی شده را
آهسته ترسیم می‌کند
شاید تا به حال چیز قابل توجهی  در ما مشاهده نشده
مونیتورهای کنترل‌‌کننده به ندرت روشن می‌شود
فقط در صورت جنگ، آن هم یک جنگ مهم
بعضی از پروازهای بالای کره‌ی زمین
یا سفرهای بزرگ از نقطه‌ی آ تا نقطه‌ی ب
شاید هم برعکس
در آن‌جا حوادثی جزئی را می‌پسندند
بفرمایید این هم دختر کوچولویی در مونیتور بزرگ
که دگمه‌ای را به آستین خود می‌دوزد
دستگاه‌ها سوت می‌کشند
کارمندها جمع می‌شوند
و اما این چه اعجوبه‌ای است
با تپش‌هایی در قلب کوچک‌اش
سوزن را با چه وقار دل‌نشینی
نخ می‌کند!
کسی با وجد فریاد می‌زند:
رئیس را خبر کنید
بیاید و خودش ببیند!

در این مطلب از کتاب‌های «نظریه‌های ترجمه‌ در عصر حاضر» نوشته‌ی ادوین گنتزلر با ترجمه‌ی علی صلح‌جو و آدم‌ها روی پل ترجمه‌ی مارک و شهرام و چکاد و «عکسی از یازده سپتامبر» ویسووا شیمبورسکا ترجمه‌ی ایونا نوویسکا و علی‌رضا دولت‌شاهی نقل قول‌هایی آورده شده است.




یکشنبه، شهریور ۱۹، ۱۳۹۱

"عصری با شیمبورسکا"


عصری با شیمبورسکا
ویسواوا شیمبورسکا، شاعر برجسته‌ی لهستانی است که در سال ۱۹۹۶ برنده‌ی جایزه‌ی نوبل ادبیات شد و در فوریه ۲۰۱۲ در شهر کراکف لهستان درگذشت.
او را موزارت شعر نامیده‌اند. شیمبورسکا بیش از دویست و پنجاه شعر نسرود ولی با این‌ تعداد اندک جایگاه بسیار بلندی در شعر امروز جهان دارد و تاثیر فراوانی بر سینما و ادبیات گذاشته است.
نشست هفتگی شهر کتاب در روز سه‌شنبه ۲۱ شهریور ساعت ۱۶:۳۰ به بررسی شعر شیمبورسکا اختصاص دارد که با حضور یولیوش گویو، ضیاء موحد و چوکا چکاد در مرکز فرهنگی شهرکتاب واقع در خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمد قصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم برگزار می‌شود. در ساعت ۱۵:۳۰، فیلم مستندی از زندگی و شعر شیمبورسکا برای حاضران به نمایش درمی‌‌‌آید که برای شناخت بهتر شیمبورسکا مفید است.

باز هم "ای ایران"

مهرت از دل کی برون کنم
برگو بی مهر تو چون کنم؟

                                                              

یکشنبه، شهریور ۱۲، ۱۳۹۱

کلیسای وانک اصفهان / عکس

جاذبه های گردشگری ایران : کلیسای وانک- اصفهان 

 کلیسای وانک یا آمنا پرکیج، به معنای (ناجی همگان)، نام کلیسایی است در محله جلفای اصفهان که از روی کلیسای سنت استپانوس در جلفای آذربایجان کپی برداری شده‌است. این کلیسا از کلیساهای تاریخی ارمنیان اصفهان می‌باشد و در زمان شاه عباس دوم ساخته شده‌است. وانک در زبان ارمنی به معنی کلیسای جامع است

کلیسای وانک یا آمنا پرکیج، به معنای (ناجی همگان)، نام کلیسایی است در محله جلفای اصفهان که از روی کلیسای سنت استپانوس در جلفای آذربایجان کپی برداری شده‌است. این کلیسا از کلیساهای تاریخی ارمنیان اصفهان می‌باشد و در زمان شاه عباس دوم ساخته شده‌است. وانک در زبان ارمنی به معنی کلیسای جامع است.

وانک اولین بار در سال ۱۶۰۴ خیلی کوچک‌تر از بنای فعلی و با وسعت کم ساخته شد.

۵۰ سال بعد از ساخت اولیه به خواست و تشویق خلیفه وقت، این مکان ویران شد و به جای آن بنای فعلی با طرحی شکوهمند و عظیم ساخته شد. ساخت این مکان ۹ سال به طول ‌انجامید و در سال ۱۶۶۴ در زمان سلطنت شاه عباس دوم به اتمام ‌رسید.

این بنا درحال حاضر شامل: چاپخانه، کتابخانه، موزه و اماکن اداری می باشد.

منبع:






http://rozanehonline.com/%D8%A7%D9%8A%D8%B1%D8%A7%D9%86-%DA%AF%D8%B1%D8%AF%D9%8A/%D8%AC%D8%A7%D8%B0%D8%A8%D9%87-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%DA%AF%D8%B1%D8%AF%D8%B4%DA%AF%D8%B1%DB%8C-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86-%DA%A9%D9%84%DB%8C%D8%B3%D8%A7%DB%8C-%D9%88%D8%A7%D9%86%DA%A9-%D8%A7%D8%B5%D9%81%D9%87%D8%A7%D9%86.html