شنبه، دی ۱۰، ۱۳۹۰

آمار دریچه تا آخرین روز 2011

با تبریک دوباره ی  سال نو و آرزوی صلح، شادی و سلامتی برای خوانندگان، دریچه آمار کوتاهی را از ابتدای به دنیا آمدنش، ارائه می نماید.
این بلاگ در اکتبر 2010 به دنیای مجازی پا گذاشت با اولین پست به نام "نوبرانه" 
تا این تاریخ 31/12/2011 ، چند ساعتی مانده به ورود به سال جدید، مجموعاً  9378 بار باز شده است.
پنج مطلبی که بیشترین بازدید کننده را داشته است عبارتند از:

1. بارون بارونه                                                                             484 بازدید کننده
2. بهمن پناهی خوشنویس، نوازنده تار و سه تار و...                                270      "
3. دلتنگم و دیدار تو درمان من است                                                     185       "
4. به یاد شهرام شیدایی، در اولین سال "رفتن" َش                                    168       "
5. 21 آذر، دو سال است که مارک اسموژینسکی در میان ما نیست              163       "

کشورهایی که بیشترین آمار مراجعه به این بلاگ را داشته اند به ترتیب عبارتند از:

1. لهستان
2 . ایران
3. ایالات متحده امریکا
4. آلمان
5. بریتانیا
6.کانادا
7. روسیه
8. فرانسه
9. هلند
10. سوئد
بقیه کشورها عبارتند از: افغانستان، ترکیه، گرجستان، استرالیا، ژاپن، اکراین، نروژ و ...

لازم است یادآوری شود که مدتیست این بلاگ در ایران مسدود  و به این دلیل آمار مراجعه کنندگان ایرانی از آن تاریخ به طور قابل ملاحظه ای کم شده است. یادآوری دیگر: برخی از بازدید کنندگان ایرانی برای باز کردن این بلاگ از سرورهای کشورهای مختلف استفاده می کنند.
پایدار و سربلند!


چهارشنبه، دی ۰۷، ۱۳۹۰

نمی خریم! !Nie kupujemy



Nie kupujemy!
Z najlepszymi życzeniami dla czytelników w nowym roku anno domini, Dariche ma nowe postanowienie na 2012 rok: ustanowienie jednego dnia tygodnia jako:

dnia niekupowania”.
Ekipa Dariche wpadła na pomysł byście w środy, na tyle, na ile to możliwe, nie kupowali. Dlaczego? Powodów są tysiące! (lub trochę mniej ;)). Ekipa Dariche, wybierając się w środy do pracy, będzie wkładać do torby jedną lub dwie kanapki, by nie musiała kupować posiłków; bilety zakupi wcześniej; nie będzie kupować ubrań, torebek, butów ani czapek i tak dalej….
Jednym słowem, postaramy się w środy, na ile to tylko możliwe, nie wyciągać naszych portfeli.
Niekupowanie: nic nie kosztuje, a z pewnością przyniesie korzyści.
Jeśli chcecie przyłączyć się do ekipy Dariche, dajcie sygnał.
Powodzenia!

با بهترین آرزوها برای خوانندگان  در سال جدید میلادی، دریچه تصمیم جدیدی برای سال 2012 دارد: انتخاب یک روز در هفته به عنوان " روز خرید نکردن".


دریچه در این فکر است که روزهای چهارشنبه را تا آنجا که می تواند خرید نکند. چرا؟ به هزار و یک دلیل!  (با کمی اغراق). روز های چهارشنبه، دریچه یک یا دو عدد ساندویچ یا به عبارت خودمان "نون دپیچ" (چیزی مانند پنیر یا تخم مرغ یا کالباس و غیره پیچیده شده در نان) در کیفش می گذارد و سر کار می رود که مجبور نباشد آنجا چیزی بخرد و بخورد، بلیت هایش را از قبل تهیه می کند، لباس و کیف و کفش و کلاه نمی خرد و ... خلاصه کلام روزهای چهارشنبه سعی می کند کیف پولش را تا حد امکان اصلا درنیاورد.
خرید نکردن: امتحانش ضرر که ندارد هیچ، حتماً منفعتکی خواهد داشت.
اگر شما هم می خواهید همراه دریچه باشید، با یک میل  یا یک نظر کوتاه ما را خبر کنید.
 موفق باشیم!

شنبه، دی ۰۳، ۱۳۹۰

چهارشنبه، آذر ۳۰، ۱۳۹۰

پنجشنبه، آذر ۲۴، ۱۳۹۰

Koncert dwóch światów مولانا خوانی در " آندره هوف" به بهانه ی دومین سالگذشت "رفتن" مارک اسموژینسکی

منبع گزارش: http://www.andrychow.pl/modules.php?op=modload&name=News&file=article&sid=5806





Coś w przestrzeni rzeczywistości nie pozwala obojętnie przejść do normalnego życia po wysłuchaniu słów, wypowiedzianych podczas dzisiejszego Salonu Poezji. Ich melodia, rytm, brzmienie ... deja vu ... niepewna pewność, że kiedyś już nasze uszy słyszały ten koncert. Muzyka tych słów, pełna porządku, spokoju, zrozumienia. Bez śladu megalomanii, w okowach pokory, a jednocześnie - wolna. Jak sokół siedzący na ramieniu Sułtana, który poderwał się do lotu, szybuje w przestworzach i wraca, by usłyszeć głos swego Pana. Jakże inna ta melodia od naszej, trwożnej, wystraszonej, klęczącej, skamlącej ze strachem nuty, przepisane przez nieznanego suflera. Ileż w niej zrozumienia, przemyślenia, nowych, prostych, zrozumiałych porównań i dźwięków. Dzisiaj w Miejskim Domu Kultury mieliśmy niewątpliwą przyjemność wysłuchać myśli Jalaloddina Rumiego, wybitnego perskiego poety, mistyka i mistrza duchowego z XIII wieku. Dla współczesnych mu był autorytetem najwyższej rangi. Jego dzieła dotarły do naszych uszu dzięki Markowi Smurzyńskiemu, który zachował ich ponadczasowy rytm wplatając w nie swoją duszę. To był koncert dwóch światów, grających identyczną melodię. Nie zaśpiewamy jej Wam, ale możemy pokazać miejsce, gdzie brzmiała i muzyków, którzy ją zagrali ...

کنسرت دو دنیا که ملودیی یکسان می نوازند
مولانا خوانی به مناسبت دومین سالگشت رفتن مارک اسموژينسکی این بار در آندره هوف در چندین کیلومتری کراکف لهستان.



























































بزرگداشت چسواو میوُش و مارک اسموژینسکی در تهران


در "شهر کتاب" خیابان بخارست تهران، روز سه شنبه 22  آذر ماه برابر با 12 سپتامبر 2011، با یک تیر دو نشان زده شده است. بزرگداشت صدمین سال تولد چِسواو میوُش/ czesław miłosz  شاعر لهستانی، و دومین سال تولد زنده یاد مارک اسموژینسکی ایران شناس و مترجم لهستانی در جهانی دیگر.
گزارشی که در پی می آید از بلاگ اتوبوس عیناً کپی-چسبان شده.  از آقای محمدخانی، آقای علیرضا دولتشاهی و آقای آیدین فرنگی و دیگر دست اندر کاران این حرکت فرهنگی می خواهیم سپاس و قدردانی ما را بپذیرند و با سپاس بی اندازه از خانم رها دلدار.
گزارش دیگری از این نشست را می توانید در http://www.bookcity.org/news-1468.aspx  و http://khabarfarsi.com/ext/1686015 بخوانید.

گزارش تصویری از نشست یک‏صدمین سال تولد چسلاو میوُش شاعر لهستانی در مرکز فرهنگی شهر کتاب.
در این نشست(سه‌شنبه۲۲ آذرماه) علی ‏اصغر محمدخانی معاون فرهنگی شهر کتاب و علیرضا دولتشاهی سخنران برنامه در ابتدای سخنان‏شان در دومین سالگذشت مارک اسموژینسکی، ایران‏شناس و مترجم فقید لهستانی، از او یاد کردند و در پایان برنامه نیز نماهنگی ساخته‏ ی علیرضا دولتشاهی به نمایش درآمد. در این نماهنگ تصاویری از مارک اسموژینسکی همراه با ترجمه‏ ی یکی از اشعار مولانا با صدای او پخش شد.

 عکس: رها دلدار
یولیوش گویو، سفیر لهستان در تهران
عکس: رها دلدار
علیرضا دولتشاهی و سفیر لهستان
عکس: رها دلدار
عکس: رها دلدار
عکس: رها دلدار
عکس: رها دلدار
عکس: رها دلدار

یکشنبه، آذر ۲۰، ۱۳۹۰

21 آذر، دو سال است که مارک اسموژینسکی در میان ما نیست WEZWANIE




Jutro, 12 grudnia mijają dokładnie 2 lata od odejścia dr Marka Smurzyńskiego. Dariche, by zachować o nim pamięć zaprasza wszystkich przyjaciół, rodzinę, studentów, współpracowników, znajomych i wszystkich, którzy pośrednio lub bezpośrednio znali Marka, do dzielenia się wspomnieniami, usłyszanymi słowami, utworami literackimi, czy wszelkimi notatkami, które w jakimś stopniu dotyczą Marka Smurzyńskiego.
Jeżeli ilość nadesłanych materiałów będzie wystarczająca, być może uda sie ten zbiór opublikować. Notatki można przesyłać w języku perskim, polskim lub angielskim. Nie ma ograniczeń co do długości formy czy terminu nadsyłania. Można się podpisać, można wysyłać anonimowo.
Dla zmarłych nie możemy zrobić zbyt wiele, ale wspominając ich możemy zachować o nich pamięć.
فردا 12 دسامبر برابر با 21 آذر، دو سال تمام است که مارک اسموژینسکی در میان ما نیست. دریچه از همه اعضای خانواده، دوستان، دانشجویان، همکاران، همکلاسان، آشنایان و همه کسانی که مستقیم یا غیر مستقیم  او را می شناخته اند، دعوت می کند هر آنچه که به زنده نگه داشتن یاد او کمک می کند اعم از خاطره، قطعه ادبی، یا هر نوع نوشته ای که به نوعی به او مربوط باشد، برای ما بفرستند. در صورت کافی بودن تعداد آن ها شاید بتوان در یک مجموعه آن ها را به چاپ رساند. 
این نوشته می تواند به سه زبان فارسی، لهستانی یا انگلیسی باشد. در کوتاه و بلندی و موضوع آن محدودیتی وجود ندارد همچنین در زمان ارسال آن. نوشته می تواند با اسم یا بدون اسم نویسنده باشد.
کار زیادی برای آن کس که رفته است نمی توانیم انجام دهیم؛ ولی می توانیم با یاد کردن از او قدمی در ماندگاریش برداریم.
دریچه منتظر نوشته های صادقانه شماست.

krakowdariche1@gmail.com

پنجشنبه، آذر ۱۷، ۱۳۹۰

غورباقه ی نقره ای، سیمین - نادر و ترمه

  محمود کلاری /    Mahmud Kalari

جایزه ی غورباقه ی نقره ای لهستان نصیب آقای محمود کلاری برای فیلمبرداری فیلم "جدایی نادر از سیمین"  به کارگردانی اصغر فرهادی شد. آقای کلاری در مراسم اهدای جوایز گفته است این زیباترین غورباقه ایست که تا به حال دیده. جایزه ی اول - غورباقه ی طلا - را یولندا دیلفسکا به خاطر "در تاریکی" دریافت کرد.
دریچه : درواقع بهتر بود اسم فیلم را جدایی سیمین از نادر می گذاشتند چراکه این سیمین بود که می خواست از نادر جدا شود!
Jolanta Dylewska / یولندا دیلفسکا
Irańskie" Rozstanie" na Camerimage 2011"

W dniach 26.11 - 4.12. 2011 odbył się w Bydgoszczy XIX międzynarodowy festiwal operatorów filmowych CAMERIMAGE. Co roku gości on wybitnych przedstawicieli branży filmowej z całego świata. Co roku skupia on także rzesze miłośników kina. W tym roku gościem był międzynarodowej sławy irański autor zdjęć, operator filmowy, fotograf i dyrektor artystyczny Mahmoud Kalari, znany ze współpracy m. in. z takimi reżyserami jak Abbas Kiarostami czy Mohsen Makhmalbaf.
W konkursie głównym o nagrodę Złotej Żaby prezentowany był film "Rozstanie" (Jodaie Nader az Simin) Asghara Farhadiego do zdjęć Mahmouda Kalari.
Film zdobył druga nagrodę (Srebrną Żabę). Mimo, iż co roku festiwal gości twórców z Iranu, jak powiedział sam Kalari, "jest to pierwsza żaba z Camerimage, która pojedzie do Iranu".

Pierwsza nagroda przypadła Jolancie Dylewskiej za produkcję "W ciemności".


 صحنه ای از فیلم  جدایی نادر از سیمین 
  

سه‌شنبه، آذر ۱۵، ۱۳۹۰

مولانا خوانی به بهانه ی دومین سالگذشت مترجم : مارک اسموژینسکی

دکلمه شعرهای مولانا جلال الدین در "اندره هوفِ" لهستان به بهانه ی دومین سالگذشت رفتن مارک اسموژینسکی. خوانشِ کتاب "در گذر کلمات" ، 32 غزل از مولانا،  بازگردان شده  توسط زنده یاد دکتر مارک اسموژینسکی.  یکشنبه 11/12/2011 ساعت 11:30 "سالن شعر کراکفسکی"  اندره هوف


یکشنبه، آذر ۱۳، ۱۳۹۰

من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود/ در سوگ مارک اسموژینسکی


به 21  آذر ماه برابر با 12 دسامبر، روزی که  ساربان مرگ، مارک اسموژینسکی نازنین را با کاروان خود برد، نزدیک می شویم. 12 دسامبر 2009 روزی سرد و پربرف همانطور که او دوست می داشت. یادش گرامی و نامش بلند!



بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران 
کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران

     ای ساربان آهسته ران کارام جانم میرود          
وان دل که با خود داشتم با دلستانم می رود

محمل بدار ای ساربان تندی مکن با کاروان
کز عشق آن سرو روان گویی روانم می رود

او می رود دامن کشان من زهر تنهایی چشان
  
دیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم می رو د    

من مانده ام مهجور از او بیچاره و رنجور از او
گویی که نیشی دور از او در استخوانم می رود


         

سه‌شنبه، آذر ۰۱، ۱۳۹۰

دو سال از رفتن شهرام شیدایی گذشت

چه غم انگیز است این ماه آذر! اول شهرام و بعد مارک

دوسال می گذرد که شهرام شیدایی هست و نیست. یادش هست و خاطراتش؛ جسم نحیفش نیست و همه نگرانی هایش. شهرام عزیز خوش رفتی ! گوارای وجودت ! اینجا خبری نیست جز سردی و سستی و نامردمی و... شاد باش و خرم.
و اما روحی عزیز! جز اشکی که می چکد هیچ ندارم که بگویم به تو. تو می دانی چه می گویم.

دریچه برای خانواده، دوستان و دوستداران شهرام شیدایی آرزوی شادی و زنده گی می کند

چهارشنبه، آبان ۲۵، ۱۳۹۰

دوشنبه، آبان ۱۶، ۱۳۹۰

قطعه ی گمشده

.قطعه ی زیبای زیر را از دوست محترمی دریافت کرده ایم که عیناً در برابر دید شما می گذاریم
دوست محترم، م.ش سپاس ما را بپذیرید!

هيچ آدمي را نمي توان يافت كه قطعه خود را جستجو نكند
فقط نوع قطعه هاست كه فرق مي كند، يكي به دنبال دوستي است
ديگري در پي عشق؛ يكي مراد مي جويد و يكي مريد

يكي همراه مي خواهد و ديگري شريك زندگي، يكي هم قطعه اي اسباب بازي
به هر حال آدم هرگز بدون قطعه خود يا دست كم بدون آرزوي يافتن آن نمي تواند زندگي كند
گستره اين آرزو به اندازة زندگي آدم است و آرزوهاي آدم هرگز نابود نمي شوند
بلكه تغيير موضوع مي دهند. حتي آن كه نمي خواهد آرزويي داشته باشد
آن كه آرزويش را از كف داده است
آنكه ايمان خود را به آرزويش از دست داده است
تمامي تلاشش باز براي گريز از تنهايي است

 عشق، رفاقت، شهرت طلبي ... همه به خاطر هراس از تنها ماندن است
وشايد قوي ترين جذابيت وصال در همين باشد
كه آدمي در هنگام وصال هرگز گمان نمي برد كه روزي تنها خواهد ماند

تو گاهي خيال مي كني گمشده خود را باز يافته اي
اما بسيار زود درمي يابي كه اين بازيافته ات قدري بزرگتر از بخش گمشده توست
يا قدري كوچكتر

گاهي او را مي يابي و مدت كوتاهي در خوشبختي رسیدن به او به سر مي بري و
اما گاه او رشد مي كند و از خلاء تو يا حتي خود تو بزرگتر مي شود و ديگر در درونت نمي گنجد
آن گاه او بدل به قطعه گم شده يك نفر ديگر مي شود و
تو را براي جستن دايره خود ترك مي كند


گاه نيز تو بزرگ مي شوي و
او كوچك باقي مي ماند و روزي ناگهان درمي يابي كه (او) قطعه گم شده ي تو نبود



گاهي هم (او) را مي يابي و اين بار از ترس آنكه مبادا از دست تو ليز بخورد و برود
سفت نگهش مي داري ، دو دستي به او مي چسبي و
ناگهان گمشده تو زير بار اين فشار خرد و له مي شود
و سرانجام نيز از دست مي دهي اش
احمقانه است اما تو از ترس تنها ماندن
تنها مي ماني

گاه ته دلت حتي مي ترسي كه قطعه گم شده ات را پيدا كني
كه مبادا دوباره گمش كني

همیشه آن كس كه بيشتر دوست دارد، ضعيف تر است و بيشتر رنج مي برد
و همين ضعف است كه احساس بي ثباتي به آدم مي بخشد
زيراآدم تماميت خود را منوط به چيزي مي كند كه ثباتي ندارد

ما همواره خود را قطعه هايي گم شده حس مي كنيم. ما همواره در انتظار نشسته ايم؛
درانتظار كسي كه از راه برسد و ما را با خود ببرد، كه بيايد و ما را كامل كند
بدون او ما همواره خود را گمشده و تنها و ناقص حس مي كنيم
برخي از ما شايد براي هميشه در انتظار (او) بمانيم و بنشينيم و بپوسيم

برخي از ما ، ديروز، امروز و هر روز قطعه هايي گمشده بوده ايم
گاهي بعضي ها با ما جور در مي آيند، اما همراه نمي شوند


گاهي نيز آدم هايي را مي يابيم كه با ما همراه مي شوند اما جور در نمي آيند

برخي وقت ها ما آدم هايي را دوست داريم كه دوستمان نمي دارند
همان گونه كه آدم هايي نيز يافت مي شوند كه دوستمان دارند ، اما ما دوستشان نداريم

به آناني كه دوست نداريم اتفاقي در خيابان بر مي خوريم و همواره بر مي خوريم
اما آناني را كه دوست مي داريم همواره گم مي كنيم
و هرگز اتفاقي در خيابان به آنان بر نمي خوريم

برخي رابطه ها ظريفند ، به طوري كه به كوچكترين نسيمي مي شكنند

و برخي رابطه ها چنان زمختند كه روح ما را زخمي مي كنند

برخي بيش از اندازه، قطعه گم شده دارند و چنان تهي اند و
روحشان چنان گرفتار حفره هاي خالي است
كه تمام روح ما نيز كفاف پر كردن يك حفره خالي درون آنان را ندارد

برخي ديگر نيز بيش از اندازه قطعه دارند و هيچ حفره اي، هيچ خلائي ندارند تا ما برايشان پُركنيم

برخي هرگز ما را نمي بينند ونمي يابند و برخي ديگر
بيش از اندازه به ما خيره مي شوند

بعضي وقت ها هم بعضي ها توي زندگي تو راه مي يابند
اما هیچ گاه تو را نمي فهمند
مثل شمع کوچکی که راهت را کمی روشن کرده است ولی
دستت را سوزانده است

گاه ما براي يافتن گمشده خويش، خود را مي آراييم
گاه براي يافتن (او) به دنبال پول، علم، مقام، قدرت و همه چيز مي رويم

و همه چيز را به كف مي آوريم و اما (او) را از كف مي دهيم

گاهي اويي را كه دوست مي داري احتياجي به تو ندارد
زيرا تو او را كامل نمي كني
تو قطعه گمشده او نيستي
تو قدرت تملك او را نداري
گاه نيز چنين كسي تو را رها مي كند
و گاهي نيز چنين كسي به تو مي آموزد كه خود نيز كامل باشي
بي نياز از قطعه هاي گم شده

او شايد به تو بياموزد كه خود به تنهايي سفر را آغاز كني
راه بيفتي ، حركت كني
او به تو مي آموزد و تو را ترك مي كند
اما پيش از خداحافظي مي گويد: شايد روزي به هم برسيم
مي گويد و مي رود

و آغاز راه برايت دشوار است
اين آغاز، اين زايش،‌ برايت سخت دردناك است
وداع با دوران كودكي دردناك است،‌كامل شدن دردناك است، اما گريزي نيست
و تو آهسته آهسته بلند مي شوي، و راه مي افتي ومي روي
و در اين راه رفتن دست و بالت بارها زخمي مي شود
اما آبدیده مي شوي و مي آموزي كه از جاده هاي ناشناس نهراسي
از مقصد بي انتها نهراسي، از نرسيدن نهراسي
و تنها

بروي و بروي و بروي
=============
آنقدر زمین خورده ام که بدانم
برای برخاستن
نه دستی از برون
که همتی از درون
لازم است
حالا اما
نمی خواهم برخیزم
می خواهم اندکی بیاسایم
فردا
برمی خیزم
وقتی که فهمیده باشم چرا
زمین خورده ام

نميدانم  اين  نوشته  از  كيست  اما بسيار زيباست    اگر  شما  نويسنده اش  را ميشناسيد   به من معرفي كنيد .

یکشنبه، آبان ۱۵، ۱۳۹۰

گزارش کوتاه دیگری درباره " مولاناخوانی در بیلسکو بییوَ "

چندی پیش گزارش کوتاهی همراه با عکس با عنوان " پیام مولانا به بیلسکو بییَوَ ی لهستان هم رسید" در دریچه انتشار یافت. ویدئوی زیر گزارش تصویری دیگریست از این برنامه مولاناخوانی که بر اساس کتاب " درگذر کلمات " ( ترجمه 32 غزل از مولانا به کوشش زنده یاد دکتر مارک اسموژینسکی )  در بیلسکو بیوَ برگزار شده است.



شنبه، آبان ۰۷، ۱۳۹۰

اصلی از اصول قانون اساسی 17

اصل ۵۷
قوای حاکم در جمهور اسلامی ایران عبارتند از: قوه مقننه، قوه مجریه و قوه قضاییه که زیر نظر ولایت مطلقه امر و امامت امت بر طبق اصول آینده این قانون اعمال می‌گردند. این قوا مستقل از یکدیگرند.
  • اصل سابق‏‏‏‏: قوای حاکم در جمهوری اسلامی ایران عبارتند از‏: قوه مقننه، قوه مجریه و قوه قضاییه که زیر نظر ولایت امر و امامت امت، بر طبق اصول آینده این قانون اعمال می‌گرند. این قوا مستقل از یکدیگرند و ارتباط میان آنها به وسیله رییس جمهور برقرار می‌گردد.
کپی - چسبان شده از سایت پارلمان نیوز

جمعه، مهر ۲۹، ۱۳۹۰

خانه نیما یوشیج / عکس

خانه نیما یوشیج، شاعر نوپرداز ایران یا به قولی "پدر شعر نو" را در روستای "یوشِ" شهرستان نورِ استان مازندران ببینید. عکس ها را خانم افروز مرادی فرستاده اند. دریچه سپاسگزار ایشان است.















سه‌شنبه، مهر ۱۹، ۱۳۹۰

پیام مولانا به "بیِلسکا بییَوَ" ی لهستان هم رسید /Przesłanie Rumiego dotarło do Bielska Białej


روز یکشنبه 9 اکتبر 2011 ( مهر ماه 1390) در شهر بیلسکو بیَوَ/BIelsko Biała مراسم مولانا خوانی که مورد توجه بینندگان قرار گرفت، اجرا  شد . دکلمه کنندگان افغان، ایرانی و لهستانی با دکلمه  چندین غزل از مولانا به زبان فارسی و ترجمه آنها  (از کتاب "در گذر کلمات"ِ زنده یاد دکتر مارک اسموژینسکی) پیام عشق، صلح و انسان دوستی مولانا را به گوش مشتاقان لهستانی رساندند. یک دف نواز ایرانی، یک دف نواز لهستانی و یک ویلون نواز لهستانی، دکلمه کنندگان را  همراهی می کردند.
این برنامه به کوشش آقای رفو سَویتسکی / Rafał Sawicki بازیگر تئاتر و خانم صفیه رَبَتی / Safia Rabati در "سالن شعر" موزه این شهر برگزار شد. عکس ها از خانم افروز مرادیست. دریچه از ایشان تشکر می کند.

Przesłanie Rumiego dotarło do Bielska Białej

W niedziele 9. października 2011 roku w Bielsku Białej odbył się 49. Salon Poezji w całości poświęcony poezji Jalaloddina Rumiego. Na zaproszenie Rafała Sawickiego, aktora Teatru Polskiego w Bielsku Białej, a także organizatora Salonu Poezji oraz Safii Rabati, wiersze Rumiego zostały zaprezentowane w wersji perskiej i polskiej. Afgańczycy, Irańczycy i Polacy – Safia Rabati, Khalil Arab, Hayedeh Vambakhsh-Smurzyńska, Soraya Musavi, Afrooz Moradi, Anna Marcinowska, zaprezentowali poezje Rumiego w wersji oryginalnej, natomiast polskie tłumaczenia wierszy  (z tomiku wierszy „W mgnieniu słów – poezje” w tłumaczeniu ś. p. Marka Smurzyńskiego) przeczytał Rafał Sawicki. Gościnnie jeden z wierszy wyrecytował Janusz Roczniak. Recytacji poezji towarzyszyły irańskie bębny daf (Anna Marcinowska, Hayedeh Vambakhsh -Smurzyńska) oraz skrzypce. Salon Poezji spotkał się z entuzjastycznym przyjęciem zgromadzonych  w niedzielne przedpołudnie uczestników spotkania otwartych na przesłanie Rumiego o miłości, pokoju i altruizmie.



  نمایی از قصر در بیلسکو بیَوَ که موزه در آن قرار دارد