سه‌شنبه، دی ۲۰، ۱۳۹۰

مارک اسموژینسکی از نگاه دیگران (1) سارا رحمانی

به دنبال فراخوان "دریچه" برای ارسال خاطرات، مقالات، یادنامه و ... مربوط به دکتر مارک اسموژینسکی و دریافت چندین پاسخ، در زیر یکی از این فرستاده ها را از دوست نادیده، خانم سارا رحمانی می خوانید. نوشته ی دیگری از ایشان به زبان آلمانی دریافت کرده ایم که به زودی انتشار خواهد یافت. با سپاس فراوان از خانم سارا رحمانی عزیز.


گرامی­داشت یاد مارِک اسموژینسکی
به بهانه­ی دومین سال درگذشت ایرانشناس فقید لهستانی: مارِک اسموژینسکی

بیش از یک دهه از آشنایی­ام با او می­گذرد. آشنایی­ای که شوربختانه هرگز رنگ واقعیت به خود نگرفت و در حصار دنیای مجازی و تنها یک­جانبه به حیات خود ادامه داد و خواهد داد، چرا که او دیگر در میان ما نیست و زین پس نیز هرچه از او بشنویم و بخوانیم محدود به یادها و خاطرات «دیگران» می­شود و بس. و این دیگران هرچه بگویند و بنویسند باز « تو» ی واقعی را زنده نمی­کنند، تویی که از کنار هیچ­کس گذر نکردی بی­آن­که یادی جاوید در خاطر او باقی نگذاری و تو بزرگی بودی بس فروتن که هرگز قَدرت را ندانستند و نخواهند دانست. هم آن­هایی که با تو بودند و تو را بیش­تر از چون منی می­شناختند، بر این نکته صحه می­گذارند و با من هم­رایند.
دو سال از مرگ عزیزی می­گذرد که هنوز می­بایست سال­ها می­زیست و درخت دانشش بیش­تر و بیش­تر به بار می­نشست. عزیزی که جوان رفت و بیش از این دنیای خاکی را تاب نیاورد. دو سالی که به سرعت برق و باد گذشت و سال­های بی­شماری نیز در پی خواهد داشت، اما «او»، آن بزرگمرد ِ فرهیخته، « مارِک اسموژینسکی » از آن دست انسان­هایی نبود که آدم به راحتی فراموششان کند. حتی برای من که ایشان را دورادور و به عبارتی به صورت مجازی می­شناختم. اما سلوک و رفتار هر فرد، خواه با او دمخور باشیم و خواه آشنایی­ای انتزاعی باشد، چنان تأثیر ژرفی در دیگر افراد می­گذارد که تعیین کننده­ی ادامه­ی دوستی، آشنایی یا علاقه بدو و آثار احتمالی وی خواهد بود. مارِک اسموژینسکی، ایران­شناس فقید لهستانی که با ایران زیست و در ژرفای این دریای ناپیدا جان به جان­آفرین تسلیم کرد، از معدود انسان­هایی است که مصداق این سخنان بود و هست. نگاه گیرا و نافذش و بیش از همه اخگر سوزانی که او در جان مخاطب خود می­انداخت، با سخن گفتن بی نقصش (که گویا جز پارسی سره، چندین و چند زبان دیگر را نیز به خوبی می­دانست)، با آزرم و شرمی ذاتی، و با دانش بی­بدیلش، چنان بیننده و شنونده­اش را به خود مجذوب و در خود ذوب می­کرد که بی­طُرفه بازگشتن از این سیر و سلوک درونی محال می­نمود.
پاژنام (لقب) «ایران­شناس» نه شایسته­ی هر پژوهشگر زبان و فرهنگ ایران است و این را ایران­پژوهان نیک می­دانند. ایران در گستره­ی فرهنگی، زبانی، قومی و ... بس گسترده و فراخ­تر ز آن است که کسی به درجه­ی استادی در همه­ی زمینه­ها و رشته­های مرتبط بدان برسد، با این حال در طول تاریخ چند نفری بوده­اند که شایان دریافت چنین نامی­اند، و از دید من که استادان ایران­شناسی زیادی را دیده و می­شناسم، مارِک اسموژینسکی در زمره­ی این افراد - یعنی ایران­شناس به معنای واقعی واژه- بود و خواهد ماند. همیشه در شگفتم که چگونه برخی انسان­های خاکی و افتاده مانند آقای اسموژینسکی - با همه­ی دانش و بزرگی­شان- هرگز چنان که شایسته­اند نامور نمی­شوند، لیک فرومایگانی نابخرد که همه­ی تلاششان را برای تخریب دشمن فرضی خود - خواه یک ملت یا فرهنگ آن- می­کنند، در چشم برخی افراد کم­تر از چشم­برهم­زدنی مشهور، عزیز و دانشمند می­شوند که نمونه­ی بارز چنین افرادی را بسیاری بهتر از بنده­ی حقیر می­شناسند (د. ن. م.).
باری، گرچه به­ندرت فرصتی برای شناخت انسان­های بزرگ به سراغ افراد می­آید، اما خنک آن­که چنین فرصتی بدو دست دهد و بزرگان زمانه­ی خویش را بشناسد، چه رودررو و چه دورادور. بزرگانی چون مارِک اسموژینسکی.
در پایان برای خانواده­ی محترم آقای اسموژینسکی، دوستان و آشنایان ایشان و شاگردانشان که بیش از محروم شدن از استادی دانشمند، انسانی فرهیخته، گرامی و والامقام را ازدست دادند، آرزوی بردباری و استواری دارم. روانش شاد و یادش گرامی.

با احترام
سارا رحمانی
21 آذر 1390

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر