چهارشنبه، اردیبهشت ۲۷، ۱۳۹۱

یک داستان، چند نظر : حتی وقتی می خندیم / فریبا وفی

 داستان کوتاه حتی وقتی می خندیم داستانی از فریبا وفی از مجموعه داستانی به همین نام گرفته شده. در پایان داستان قسمتی از نظرات برخی از دانشجویان سال سوم  ایران شناسی را درمورد این داستان می خوانید. دریچه از دوستانی که مایل هستند، دعوت می کند نظر خود را درباره این داستان  برای ما بفرستند. با سپاس فراوان
حتی وقتی می خندیم / فریبا وفی
ما چهار زنیم. وقتی دور هم جمع می شویم، می توانیم بخندیم حتی اگر غمگین باشیم. ما رژ لب و پودر صورتمان را به یکدیگر تعارف می کنیم و در آینه کوچکی که دست به دست می گردد به  خودمان نگاه می کنیم. حرف هایمان از بچه هایمان شروع و به مردهایمان ختم می شود. همین است که صدایمان اول نرم و لطیف  است و آرام آرام، خشن و خشن تر می شود.
ما با لذت زیاد از خیانت هایمان می گوییم. حالا دیگر ما یکدیگر را به خوبی می شناسیم و می دانیم هر کدام چگونه خیانت می کنیم. یکی از ما همیشه حالمان را به هم می زند. او وقتی عصبانی است؛ کبابی آغشته به آب دهان برای شوهرش می پزد. او داستان های چندش آوری برای ما تعریف می کند. ما بدن هایمان را جمع می کنیم، گوش هایمان را می گیریم و التماس می کنیم بیشتر از این نگوید. او غش غش می خندد و باز هم می گوید. به نظر ما او زن عقب مانده ای است چون فقط یک راه برای انتقام می شناسد.
یکی از ما مردش را غارت می کند. آشکار و پنهان. چه خواب باشد چه بیدار. وقتی خانه هستند یا وقتی برای خرید بیرون می روند. او حتی می تواند قبض آب و برق برای تیغ زدن شوهرش جعل کند. همیشه در حال دادن و ستاندن است. یک شعبده باز واقعیست.
من معامله ی دیگری با زندگیم کرده ام. سال هاست که شوهرم مبل توی خانه است یا بخاری گوشه اتاق یا حتی بشقاب روی میز. من احساسم را از او گرفته ام و او هر روز به شکلی در می آید غیر از شکل مردی که باید در خانه باشد.
تنها یکی از ما از خیانتش چیزی نگفته است. ما همه به او خیره می شویم . قرار نیست کسی در این جمع دوستانه رازش را برملا نکند. حدس می زنیم خیانت او از نوع تازه ای باشد.
صندلی هایمان را به او نزدیک می کنیم و چشمانمان از کنجکاوی برق می زند. بعد از سکوتی که کفر همه را در می آورد، چشم هایش را می بندد و با زحمت زیاد می گوید:
" من هم ... من هم خیانت کرده ام."
نفسی از سر آسودگی می کشیم و یکی از ما می گوید:
" آفرین! ادامه بده! "
" به او نه، به خودم. "
می گوییم:
" چه شاعرانه! چه شاعرانه! "
" در تمام این سالها طوری که دلم می خواست زندگی نکرده ام. "
" مگر دلت چه می خواست؟ "
" نمی دانم. حالا دیگر این را هم نمی دانم."
همه ساکتیم. یکی از ما سرخابش را از کیفش درمی آورد و به همه تعارف می کند. همه ما بی آنکه به آینه نگاه کنیم، گونه و لب هایمان را پررنگ تر می کنیم و به خانه هایمان برمی گردیم. 

... کسی می تواند بگوید  آنها از هوش کافی برخوردار نیستند. آنها فقط درباره آرایش صورتشان و شیوه های جدید و متفاوت برای انتقام از شوهرشان فکر می کنند. اما به این سادگی نمی شود رفتار این خانم ها را ارزیابی کرد. در واقع زندگی این چهار زن بسیار غمگین و سخت است. آنها امیدشان را به عوض کردن زندگی از دست داده اند و فقط در این ملاقات هایی که جمع دوستانه ایست می توانند رمز و راز زندگیشان را برملا کنند. زندگی آنها توی خانه هایشان ناخوشایند است و از این رو آنها آنقدر آزرده هستند که لااقل از خیانت هایشان می توانند لذّت ببرند. آنها معتقد هستند که نمی توانند طوری که دلشان می خواهد زندگی کنند اما گاهی انتقامی که باید شوهرانشان را دلواپس کند، برعکس می شود و زخمی بزرگتر در جان آن زنان ایجاد می کند. ...
ناتالیا سفرنا / Natalis Saferna

...وضعیت در این داستان برای من شگفت آور نیست. زن ها در سراسر جهان مشکلاتی شبیه هم دارند. خوشبختانه ما دوستهایی داریم و می توانیم با آنها صحبت کنیم یا شکایت کنیم. حتی وقتی غمگین هستیم می توانیم بخندیم. به نظر من فقط زن دیگر می تواند یک زن را درک کند. فکر می کنم که شخصیت های این داستان، ناامید و نگران هستند همچنین عصبانی. اما به عقیده ی من، آنها از شوهرهایشان عصبانی نیستند بلکه فقط از خودشان.  آنها هیچ روشن بینی برای آینده ندارند و زندگی دیگری را نمی شناسند. آنها نمی فهمند که زندگی می تواند شکل دیگرای داشته باشد. همچنین ممکن است آنها از تغییرات بترسند.می دانم که فشار عمومی بسیار قویست. جامعه رفتار غالبی دارد و از زن ها انتظار می رود که آنها فقط مادر و همسر باشند...
دومینیکا دویدوویچ / Dominika Dawidowicz

... به نظر می رسد که کارهایی که آنها انجام می دهند بی معنی و بیهوده است، ولی شاید برایشان این جور کار تنها راهی است تا آنها احساس راحتی کنند. با خیانت می شود زندگیشان قابل تحمل باشد. 
آنها دچار روزمرگی هستند. آنها باید وظیفه هایشان را انجام دهند و نمی توانند کار کنند و هیچ راهی برای پیشرفتشان وجود ندارد. برای همین آنها از شوهرانشان انتقام می گیرند و این نوع خیانت های کوچک می کنند. باور دارند شوهرانشان گناه کارند که زندگیشان اینطور است ولی درواقع این گناه خود آنهاست. مثلاً یکی از آنها گفت که او هیچ وقت آن طور که دلش می خواسته زندگی نکرده است و حالا حتی نمی داند چه می خواهد ....
بئاتا  کلدژ / Beata Koldarz 

... به نظر من این متن درباره زنایست که از شخصیت پیچیده ای برخوردار هستند. ... با اینکه  آنها افراد کسالت آوری هستند؛ ولی فکر می کنند که حیله گر و کاردانند ولی نمی بینند که این فقط ناتوانیست ... این نوع زن ها را دوست ندارم. به دلیل خواندن این متن خیلی عصبانی شدم.
پتریسیا چشلاک/  Patrycja cieślak

... انتقام گرفتن به صورت پنهانی، تنها راه برای زن است که به خودش نشان دهد که یک جور مهم است. به نظر می رسد که به منظور حل کردن این مشکل، لازم است که زنان حق و حقوق بیشتری دریافت کنند. اگر وضع زن و مرد از نظر قانون یکسان باشد، حتماً رفتارشان با هم بهتر خواهد بود. متئوش سورُوی یِتس / Mateusz Surowiec

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر